eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت - عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
تب کرده‌ام و دلهره دارم نکند تو از دوری من هیچ نباشد به‌خیالت
بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید بقصد کشتن یک نیمه جان صد لشکر آوردن
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس! شعری که سزاوار تو باشد نسرودم...
دوستت دارم و از عشق و وفا می گویم از تو هر ثانیه بی چون و چرا می گویم از دل عاشق و شیدای تو ای دلبر ناز می نویسم غزل و در همه جا می گویم من که رسوای جهانم پس از این از عشقت فارغ از هر چه بیاید سرِ ما می گویم قسمت این است تو باشی گل خوشبوی دلم تو خودت باخبری اینکه چها می گویم دوری ات درد و خیالت شده آرامش من حال خوبی ست که از درد و دوا می گویم همه حیرت زده ی کار من مجنونند از تو هر بار چه با شور و نوا می گویم عشق یک راز نهانی است که در دل جاری ست با تو اسرار دلم را به خفا می گویم
گفتمش‌دل‌بردی‌ازماجان‌من‌مقصدکجاست؟ گفت‌عاشق‌رانشایدپرس‌وجوبامابیا... -راحم‌تبریزی
هرگز نخوری غصه ی حرف دگران را گور پدر هرکه بخواهد بدمان را ... @Gogoli_magol👼
💌 یه ضرب‌المثل کوردی هست که میگه: "خوشال هرکه داری أژِت داشت" یعنی کاش یه درخت از تو بود که شبیه تورو ثمر بده و بنظرم باید واسه یکی خیلی عزیز باشی که اینو بهت بگه. امیدوارم یه روز از کسی که میخواین بشنوینش🤍 😍✋
از عشق زیباتر بودن کنار کسی است که تو را نقطه به نقطه بلد است بلد است زخم‌هایت را ببوسد روحت را نوازش کند آتش درونت را آرام کند در اوج غم آرامش را هدیه دهد  بلد است... عشق بلد بودن میخواهد...♥️
پیش تو هرقدر از دلتنگی‌ام گفتم نشد درد دل کردم ولی از دردهایم کم نشد هیچ‌کس جای تو را در خاطراتم پر نکرد بردی از یادم... ولی یادت فراموشم نشد
تشنه عشق تو ام تو جرعه آبی شب بخیر نیست همچون عشق ما اندر کتابی شب بخیر از لب لعل تو خواهم بوسه ای ای نازنین... جام من را پر کن از چشمت ، شرابی شب بخیر با تو باشد روزگارم همچو باغی در بهشت بی تو دنیا میشود دشت عذابی شب بخیر یک نفر میگفت از دوری من گریان شدی اشک ریزان روی آتش چون کبابی شب بخیر من خراب طعم لب هایت شدم ، آیا تو هم... از فراق من چنین زار و خرابی؟! شب بخیر سخت می آید برون از سینه ام دیگر نفس دوریت گشته به حلقم چون طنابی شب بخیر شاد گردند کودکان با دیدن چندین حباب کودکم من تو برای من حبابی شب بخیر "عاصی" 💞💞💞
✨ نبند "روسری"‌ات را به وقتِ بوسه زدن تنی به آب زدن "بادبان" نمی‌خواهد! 🍁
دل رفت ؛ ولی بار دگر در به در آمد!! عاشق نشدی ؛ قصه ما هم به سر آمد.. دیدار تو غم بود و نبودت ؛ غم دیگر!! این درد نرفتست که درد دگر آمد.... خودکار به لب برده ای از عمق تفکر خودکار به لب رفت ولی نیشکر آمد!! با چشم ترم هر غزلم را به تو دادم.... هر بیت ترم در نظرت بی اثر آمد!! صد میوه نوبر به تو بخشیدم و امروز جای ثمرم بر کمرم ؛ این تبر آمد!! با دیدن رخساره یکتا ی تو دل رفت دل رفت ولی بار دگر ؛ در به در آمد
با نگاهت باز شعر بی حساب آورده ای نم نمک با گیسوانت عطرِ ناب آورده ای آسمان را دیدم و امشب ندیدم ماه را با سر مویت به روی مه نقاب آورده ای؟ خنده ی مستانه ات پر کرده امشب خانه را سخت مستم کرده ای با خود شراب آورده ای؟ آسمان سینه ام مهتاب را گم کرده است در دل شب با حضورت آفتاب آورده ای با تو من حالی به حالی میشوم دیوانه جان با خودت یک بیدلستان انقلاب، آورده ای
❤️ انگشت‌های بیشتری می‌خواهم تا با همه‌ی آن‌ها به تو اشاره کنم و فریاد بزنم : این محبوب من است..! 🍁
هوا ابرے و نم نم با قدم هاے تو بارانی به دنبالت تمام واژه ها درگیر حیرانی تو مدتهاست رفتے و به پاهایت نیفتادم هنوزم خواب میبینم همانجا،روی ایوانی من از ترس نبود تو به بیدارے چه مشڪوڪم چه غوغا میشود وقتی،که هستے و نمیدانی ڪه میرے و نمیبینے، برایت شعر مے چینم چه شد؟ےڪ لحظه برگشتی،هنوزم شعر میخوانی؟ زمےن هم خیس شد اما همانجایے و آرامی مگر دائم نمیگفتے ڪه از ماندن پشیمانی؟ هنوزم چاے مینوشی،هنوزم خواب میبینم خودت را ڪه نمیدانم،نگاهت گفت میمانی
قصد دارے به دلم حمله‌ے آنے بڪنی سرمه برچشم ڪِشے، مرثیه خوانے بڪنی دست بر زلف بِڪِش شانه بزن گیسو را تا ڪه چشمان مرا خوب روانے بڪنی همه ییلاق نشینان به غزل ڪوچ ڪنند تو در این بیت بپا خیزے و خانے بڪنی غنچه‌ها دست به سینه دهنے رو به سڪوت همه‌ے دشت نشستند، بیانے بڪنی ڪشتگان درصف چشمان تو شاهند و شهید اے خوش آن‌روز ڪه تو قصد به جانے بڪنی قصد دارے به دلم حمله ڪنے؟ منتظرم نڪند صلح ڪنے یا ڪه تبانے بڪنی
تا بین من و تو نفسے رد و بدل شد لبخند تو در مذهب من خیرالعمل شد خندیدے و این ڪوچه سر از شعر دراورد خندیدے و این شهر پر از قول و غزل شد با چادر گلدار تو یک طایفه ڪوچید در تاب و تب زلف ڪجت ڪوه گسل شد من پاے تو ماندم بتو ثابت ڪنم این عشق وصلش به هر آیینه ڪه شد، حدّاقل شد القصّه همین بس ڪه اگر پاے تو مُردم جلب نظرت مشڪل من بود ، ڪه حل شد
جانم به فداے سر و چشمان قشنگت یعنے بخورد بر دل من تیر تفنگت... ای ماه لب من ڪاش به نازی دستت برسد نیمه شبے دست پلنگت گفتے ڪه دلم تنگ شده دست فواصل گفتم ڪه دل خسته فداے دل تنگت... گفتم ڪه رسیده ست دو لیموے سپیدت گفتے ڪه محال است بیفتد سر چنگت پیغمبر عشقیم و قسم بر غزل عشق صد یونس دل ڪشته شده دست نهنگت تسلیم توام، مال منے، اے همه تن عشق هر چند توان نیست ڪه آیم سر جنگت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
تا ڪه آرَم رخ زیباے تو را در نظرم دیده را اشک فرا گیرد و سوزد جگرم من نه این بودم و حالم نه چنین بود،ولی اےن بلا از غم هجران تو آمد به سرم در غمت غرقم و طوفان زده دنیاے مرا بس ڪه مے بارد از آن حادثه ، چشمان ترم آرزویم همه این است ڪه یک بار دگر دست در دست تو بگذارم و آیے به برم از شڪرخند ، لبم باز شڪر مے طلبد عاقبت مے ڪند این وسوسه از ره به درم ترک عشقت نڪنم گرچه مرادم ندهی تا ڪه جان را نفسے هست تو را همسفرم دلخوشم زانڪه هر از گاه ، تو هم یاد منی با چنین فاصله ، از حال دلت با خبرم قلب ویران شده ام را به نگاهے بنواز تا دگر هیچ ڪجا ، هیچ ڪجایش نبرم
به چشمانت نمی آید بفهمی رازداری را بیا پنهان کنیم از هم ازین پس بیقراری را دل بی طاقت خود را به دست عقل بسپاریم مگر از او بیاموزیم راه بردباری را پشیمانی گناه عشق را کمتر نخواهد کرد چرا با گریه باید زد نقاب شرمساری را؟ من و تو سرنوشت بوسه پروانه و شمعیم که در دنیا یکی کردند جشن و سوگواری را همیشه عشق در بازی دنیا وقت نشناس است تو هم تمرین کن ای دل با خودت چشم انتظاری را.‌‌..
شود با من مهَم گرمِ عتاب آهسته آهسته حرارت می‌دهد صبح آفتاب آهسته آهسته عرق بر عارضش از تابِ می در جلوه می آید بلی گل می‌دهد زآتش گلاب آهسته آهسته کند تاثیر بر دل چون ملایم گو بوَد واعظ به‌نرمی جا کند در سنگ آب آهسته آهسته
به شرابِ ارغوانی مشکن خمار ما را به نسیم مهربانی بنشان غبار ما را ‌ گل باغ دوستی را به سرشک پروراندم تو به باد غم سپردی همه برگ و بار ما را فریدون_مشیری ‌ ‌
خورشــید چشم روشنت را ، دوست دارم دل دادن و ،  دل بستنــت را دوست دارم مــرداد آغــوشت ، بــرایم زندگـــانیست اردیــبهشت دامــنت را ، دوســت دارم در سايه ي پيـراهنت ، گـل ، جان گرفته عـطــر گـل پـيراهــنت را دوســـت دارم وقتـی که بـرمیـگردم از یک روز دشـــوار در خــانه ، پیدا کـردنـت را دوست دارم "من را در آغوشت بگير" ، اين جمله ات را "من را رهـــا کن" گفتنـت را دوست دارم بعد از هزاران روز ، یک شب هم جدایی یک شــب جـــدا افتادنـت را دوست دارم یک شب که شاید پیش من ، یک قرن باشد فـــردا شبش ، برگشتنـت را دوست دارم ای پـادشـاه قلـب مـن ، سوگـــند بر عشق مـــن کـــشور امــن تنــت را ، دوســت دارم
تو نباشی غم دل را به خیابان بدهم بغض چشمان ترم را به زمستان بدهم سبزه ها زرد شد و باغ و درختان مردند کاش میشد به همه مژده ی باران بدهم یوسفی نیست درین دور زمان ای حافظ ! تا خبرهای خوشش برده به کنعان بدهم مادری را که از اندوه ِ پسر می گرید با تسّلای خودم مرهم و درمان بدهم چه کنم تا همه ی شهر بخندد از شوق به گدا های سر کوچه کمی نان بدهم کاش میشد که تو برگردی و من هم روزی به غزل مویه ی خود نقطه ی پایان بدهم