eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز یار کسی نیستم، به غیر از تو و بی‌قرار کسی نیستم به غیر از تو اگرچه دور و بر من پر است از آدم ولی کنار کسی نیستم، به غیر از تو
🌸 موی خود بر شانه میریزی شرابی، خب که چه؟ مست میرقصی در آیینه حسابی، خب که چه؟ دختر اربابی و یک باغ نوبر مال توست کرده ای پنهان به پیراهن، گلابی، خب که چه؟ رویت آن سو میکنی، تا باز می بینی مرا در قدم برداشتن ها می شتابی خب که چه؟ مثل آهویی که گم کرده ست راه خانه اش اینچنین بی تاب و غرق التهابی خب که چه؟ من که جز بوسه ندارم هیچ کاری با لبت اینهمه لب میگزی در اضطرابی خب که چه؟ دوست داری که چه را ثابت کنی؟ راحت بگو سینه چاک تو هزار آدم حسابی خب که چه؟ باز شهرآورد بین "نه" و "آری" گفتنت بازی لبهای قرمز، چشم آبی خب که چه؟ من نخورده مست و پاتیل توام دستم بگیر باز چشمت را برایم می شرابی خب که چه؟ ای بلا ! تکلیف من را زودتر روشن بکن من بمیرم یا بمانم؟ بی جوابی خب که چه؟ آه ای شیطان فرشته! لعنتی نازنین ! سایه ای در بستر بیدارخوابی خب که چه؟ دست بردار از سرم، یا عاشقم شو یا برو بر خودت مینازی و در پیچ و تابی خب که چه؟ بر زمینت میزنم یک شب تو را خواهم شکست روی دیوار اتاق و کنج قابی خب که چه؟؟
لَبت بی هیچ پَروا دارد از انگور می‌گویَد مُخدّر‌هایِ چشمت از "تَل و وافور" می‌گوید لطافت از تَن‌ات،از پوستت پیوسته میجوشَد و از تفسیرِ قرآن و بهشت و حور می‌گوید دلت گنجینه‌ی مِهر است،اما باز با این‌حال هَر از گاهی به قلبِ خسته دارد زور می‌گوید! و موهایت اگر چه تیره چون شبهای تنهایی‌ست حدیثِ تازه‌ای از زندگی ، از نور می‌گوید صدایِ خنده‌هایَت نُت به نُت، آرامش ِ مَحض‌است که از پایان ِ دوران ِ نی و سنتور می‌گوید در آغوشت بگیر این قاصدکهای مُقفا را که از ناگفته‌های عاشق ِ مغرور می‌گوید کمی تعجیل کُن ای عشق،دنیا رسمِ بد دارد که اخبار جدایی را به ما ناجور می‌گوید
شاعران از موی صاف و لَخت کمتر گفته اند بس که مضمون در دل "موی مجعد" ریخته
امشب بیا که تشنه ی یک همنشینی ام دیگر امید نیست که فردا ببینی ام فردا مرا _ تمام ِمرا _ باد می بَرد ای کاش جای باد ، تو امشب بچینی ام خورشید ، فرصتی است که از من گذشته است تاریک ، مثل سایه ی تَنگِ پَسینی ام لحظه به لحظه از دل هم دور می شدیم از بس تو آن همانی و من این همینی ام دیگر من آن چنان که تو هستی نمی شوم آخر تو جای من ... چه کنم !؟ این چنینی ام با این همه هنوز دلی مانده ، دیر نیست من که هنوز عاشقِ عشق آفرینی ام پیش از تو این همه شبِ من آسمان نداشت بر من بتاب عشقِ قشنگِ زمینی ام ! ♥️
لیسانس ندارم بشوم مونس یک یار با در به دری در پی کارم پی من کار معشوق خیالم که از او شعر سرودم در خواب فرو رفته و من یکسره بیدار😐
گمراه شدم ره سوی جانان ز که پرسم؟ وز هجر به مردم خبرمان ز که پرسم؟ از سرزنش مرده دلان جان به لب آمد داروی دل زار پریشان ز که پرسم؟ خواب اجلم در سر و من مست خیالت تفسیر چنین خواب پریشان ز که پرسم دادند نشان دل خسرو سوی چشمت مست است چو آن نرگس فتان ز که پرسم
سرچشمه بیا تا که نجاتم بدهی سرمایهٔ کاری به حیاتم بدهی من کودک فعال درونم زده جیغ معشوقه کجایی که نباتم بدهی 😐
برسم یا نرسم چون ببری دل ز دلم چه تفاوت بکند جای تو هم من خجلم تو شدی رازق و من طالب عشق و غزلم تو بیا منصرفم کن که تویی در بغلم
برسی بر سر کویش بکند عشق فراموش بدهی فحش به من یا بخری یک تلهٔ موش که گناهی من بیچاره ندارم فقط از مهر به تو گفتم ره نابی که بیفتی به سرت توش😐
چقدَر حال قشنگیست ، غزل بهر تو گفتن وقشنگتر ک تومیدانی دلیل غزلم را... @shermishavam
پنهان ز چشمِ غیر به کُنجی گِریستیم اشکِ به رُخ دویده‌یِ ما را کَسی ندید .. ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
قرارِ عاشقی این شد که هر شب قبلِ خوابیدن به عشقِ خود بگویم : " شب بخیر " و " دوستت دارم "... 😔✋
قربان لبت دلبر لبخند اناری!. سرچشمه ے اشعار من از چشم تو جاری! اے آنڪه دهانت, دهن تنگ شراب است لب باز بڪن, ڪشت مرا درد خماری در حسرت آغوش تو پاییز ترینم اے تاک ڪه سر مست در آغوش بهاری هر ڪس به نگاهت نظرے ڪرد , دلش رفت دو مهره ے مار اند دو چشمے ڪه تو داری گل هستے و گلدان من از عطر تو خالے ست حیف است به هر خارو خسے دل بسپاری درسینه دلم میتپد انگار ڪه از رنج ڪوبیده خودش را به قفس, باز قناری سخت است ڪه تنها شوے آنقدر ڪه حتا بر شانه ے هر رهگذرے سر بگذاری رفتے و پس از تو نفسم رفت دلم رفت هر بار ڪه از ریل گذر ڪرد قطاری.. @Sherkhas
پیچیده خیال تو در این حول و حواشی هرگز نشده رد بشوی عطر نپاشی شبهای زیادی ست به این پنجره وصلم ای کاش شبی رهگذر کوچه تو باشی وقتی که در آغوش توام حس من این است اسلام پناهنده در آغوش نجاشی هر کس که مرا دید ز رفتار تو پرسید رسوا شده ام ساده به عشقت، من ناشی از درد خبر داری و درگیر غروری می میری اگر اینهمه دلسنگ نباشی؟
┄┅─═🍁 ═─┅┄ من يوسفانه چشم اميدم به سوی توست ای مهربان عبور كن از پيش چاه من آن روزها كه عشق قبولم نكرده بود بی موج بود زندگی روبراه من تنها خطای زندگيم عشق بود و بس رو كن به من قشنگ‌ترين اشتباه من
پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس می‌گردم طواف خانه‌ات را دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند... «»
هزار سختی اگر بر من آید آسان است که دوستی و اِرادت هزار چندان است سفر دراز نباشد به پای طالبِ دوست که خارِ دشتِ محبت گل است و ریحان است اگر تو جور کنی جور نیست تربیت است و گر تو داغ نَهی داغ نیست درمان است نه آبروی که گر خونِ دل بخواهی ریخت مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است زِ عقلِ من عجب آید صواب گویان را که دل به دستِ تو دادن خلاف در جان است من از کنارِ تو دور اوفتاده ام نه عجب گرم قرار نباشد که داغِ هجران است
با منِ خستهِ مهربان تر باش من همانم که دوستت دارد... ┄┅✶┅┄ ┄┅✶┅┄
از من عبور می‌کنی و دم نمی‌زنی تنها دلم خوش است که شاید ندیده‌ای... 🌾
تو کجـــایی که برایت دل و ایمــــان بدهم؟ تابه کی کاسه ءخون هدیه به مژگان بدهم بعد کوچت بخدا کار من این شد شب و روز که تن خسته خــود را به خیـابان بدهم کــــاش بودی که مـــرا از قفـس آزاد کنی این روا نیست که در غربت خود جان بدهم هیچکس مشتـری قلب ترک خورده نبود هر چه هم خــانه ویران شــده ارزان بدهم رفتنت باعث ویـــرانی این دل شده است کاش بودی که به قلبم سر وسامان بدهم گرچه بد عهــــدی تو زخم تبــــر بود ولی گفتنی نیست که جان برسر پیمان بدهم... ‌
آخرش عشقت مرا بـی خانمانـم میکند می شوم آواره و بـی آشـیـانــم میکند عاقبت من را بہ دست سرنوشتم میدهی بـی وفـا ایـن هـجـر تو بی اعتبارم میکند میشوم چون برگ زردے زیر پاے عابران بی تو آرے ، در بهارم چون خزانم میکند یــاد ایــامــی کـه در راه وصـالـت سوختم ایــن جـدایــی همچو شمع واے آبم میکند دوستت دارم مـگــر جــرم است عـاشـقی عـاقبت ایــن عشــق تـو غـم گسارم میکند میشوم دیوانہ از عشقت بہ چشم دیگران نــام دیـوانــہ بہ هر جایی خطابم میکنند
در طلبت رها شدم درد شدم دوا شدم من نه منم شما شدم تا ز خودم جدا شدم نغمه منم نوا منم شوق منم شعف منم سوز فراغ نی منم شور سماع دف منم روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه ی مشروح تویی بر در اسرار مرا بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود موج زده به ساحلم عشق چه کرده با دلم قبله ی قلبمی و چون آینه در مقابلم
مرحمی گر بردلم باشی طبیبت میشوم چون بخواهی یانخواهی دلفریبت میشوم درگلستان وجودت می نشینم روزوشب همچو پروانه اسیرعطرسیبت میشوم مهر تو افتاده بر دل عاشق رویت شدم عاشقی دلخسته و بی شک حبیبت میشوم من شبیه اسب وحشی تاختم برقلب تو گرچه سرکش بوده ام رام و نجیبت میشوم گرچه استادی و درسی ازمحبت داده ای در کلاس عاشقی گاهی رقیبت میشوم..
ای آنکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟ بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟ در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریـزی من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟ محبوس شدم گوشه ی ویـرانه ی عشقت آوار غمت بـر ســـرم افتـــاد ، کجایی ؟ آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نـدارم در راه تــو دادم همه بـر باد ، کجایی ؟ اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را ؟ از دست تــو و ناز تو فریاد ، کجایی ؟ دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
دلم شڪستے و جانم هنوز چشم به راهت شبے سیاهم و در آرزوے طلعت ماهت در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمے نیست اگر قبول تو افتد فداے چشم سیاهت جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید به روے چون منے الحق دریغ چشم و نگاهت در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر دلم خوشست ڪه دیدم به خواب گاه به گاهت اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاڪ اجازتے ڪه سرے بر ڪنم به جاے گیاهت ‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌🌺
دوستت میدارم و بیهوده پنهان میکنم خلق میدانند و من انکار ایشان میکنم عشق بی‌هنگام من تا از گریبان سر کشید از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان کاین سیه‌کاری به موی نقره افشان میکنم سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم سیمین بهبهانی
سردم شده است و از درون می‌سوزم حالا شده کار هر شب و هر روزم تو شعر مرا بپوش سرما نخوری من دکمه این قافیه را می‌دوزم
.. ' 12 '.. 9- ↑ -3 ♥️⁰⁰:⁰⁰♥️ ' . 6 . ` ˡ‌ ˡ͟ᵒ͟ᵛ͟ᵉ ʸ͟ᵒ͟ᵘ
شمع من! دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق "پری" یافته پروانه ی توست عالیجناب استاد