eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عمری‌ست به میخانه رُخِ یار ندیدیم دل داده ولی حضرتِ دلدار ندیدیم ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
چنان شایستهِٔ عشقم که بعد از سوختن، گَردون ز خاکَم بلبل، از خاکسترم پَروانه می‌سازد ... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
هرکه یارِ ماست میلِ کُشتَنِ ما می کند جُرم یاران چیست دوران این تقاضا می کند ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
همیشه و هَمه جا در پیِ نشانِ تواَم منی که حال دلم را به تو گِره زَده ام ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای از آسمان فاصله نازل نمی‌شود خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟ می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود.
بی‌تفاوت می‌نشینیم از سر اجبار ها مثل از نو دیدن صدباره ی اخبار ها خانه هم از سردی دل های ما یخ می‌زند در سکوت ما ، صدا می اید از دیوار ها هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی حال و روزم را نمی‌فهمند جز شب کارها دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون "دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها خنده های زورکی را خوب یادم داده ای مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟ بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها - سید تقی سیدی
با شجاعت بروی دل ببری برگردی زهر مارت بشود با دل من بد کردی
از روزهای پر هیجانِ زنی جوان تا انزوا کشیده مرا غم کشان کشان
┄┅─═🍁 ═─┅┄ ما عشق تو داریم و تو را میل به ما نیست مائیم چنین و تو چنانی چه توان کرد
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم- می‌نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی بی‌قراری می‌کند در شعر هم رویای تو باعث بی‌تابی چشمان گریانم تویی آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم «ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟ که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی در غزل‌هایم شکستم، ذره ذره... راضی‌ام منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی تا قیامت در میان سینه حبست می‌کنم تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز... دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک‌کرده است چند روزی می‌شود 'مادر' به خیلی چیزها نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها هیچ‌حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم من به این افکار زجرآور، به خیلی چیزها می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز... بعدِ من اما تو راحت‌‌تر به خیلی چیزها
عهد کردم عاشقانه سر نهم در پای عشق زندگی یعنی نشستن با تو در دنیای عشق گفته ام این را برایت بارها ، ای عشق من دوست دارم با تو باشم تا شب یلدای عشق باز بی تاب است این دل ، بی قراری می کند با من از امروز یک دل باش تا فردای عشق ماهی احساس من در تنگ دل جان می کند موج بر می دارد از این حادثه ، دریای عشق عشق یعنی با تو بودن تا ابد ، دلدار من نقش کردم از تو در قاب دلم ، سیمای عشق آسمان آبی شعر مرا مهتاب باش واژه هایم را ستاره سازم از رویای عشق...