به نسیمی همه ی راه به هم میریزد
کِی دلِ سنگ تو را "آه" به هم میریزد
#فاضل_نظری
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود....
━━━━💠🌸💠━━━━
#سعید_صاحب_علم
مــنْ اونقدر دوســِت دارمـــ...♥️🍃
ڪه اگــه طُ ڪلــاس 8 صــبــح
مــن بــودے...
هــیــچــوقــت تــاخــیــر❌ نــمــیــڪردم ^_^
#تــا_ایــنــــ_حــد_مــیــخــــوامــتــ😘
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ای_که_از_کوچه_معشوقه_ما_میگذری🚶
"ای که از کوچه معشوقه ما میگذری..."
نامه ای دارم من...💌
که بدستش بدهی...
داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...
درب چوبی که به رویش با تیغ...
شعری از من...
اینچنین حک شده است...
"برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"📝
خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه که در کوبیدی...
سرخود بالا کن...
وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...
پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید...
که به در زل زده است...😔
نامه را داخل آن خانه بینداز و برو...💌
اوخودش می آید...نامه را میخواند...
👇👇👇
تو همان روز که آن نامه بدستم دادی...💌
من به راه افتادم...🚶
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم...
وارد کوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ی عشق تو بود...
باهمان رمز که یادم دادی...
درب را کوبیدم...
وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم...
هیچ کس پنجره را باز نکرد...
بازهم با تردید...
روی در کوبیدم...
پیرمردی آمد در برویم وا کرد...
باصدایی نگران گفت به من...
که طبیبی آیا...؟ یا طبیب آوردی...؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...😭
گفتم آری که به درمانش من...
نامه ای از بر یار آوردم...😊💌
گفت داخل شو...
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد...😦
دخترک کنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...😧
باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد...
😥
من به سویش رفتم...🚶
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش...💌
لحظه ای معجزه ای دیدم من...😳
که پس از لمس همان نامه تو...
دخترک چشم خودش را وا کرد...
وبه آن نامه کمی خیره شد و....
باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد....
خواست با تو بگویم این را...
که سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است...😌
نامه از دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...😧
نم نمک چشم از این دنیا بست...😢
من به چشمان خودم دیدم که...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...
😞
و تو اما اینجا...
فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟!"
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
••
دوستها را حذف کردم تکتک از تنهاییام
جا برای هیچکس جز یاد او نگذاشتم
وصل او را از خدا میخواستم تا قبل از این
دیدمش با دیگری...
دست از دعا برداشتم
#علی_صفری♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️
دلم برات تنگ شده لعنتی 😔❤️
#مخاطب_خاص
@shapark1🦋🌺🦋
شرط هواداریِ ما ،
شیدایی و شوریدگیست
گر یارِ ما خواهی شدن
شوریده و شیدا بیا ...!
#شهريار
ای خوبترین مأمن دل
عصر به راه است
بهـر غزل و حال دلــم
عطـــــر بیفشـان . . . .
#هما_کشتگر
#گاندو
@shapark1🦋🌺🦋
📝
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت ...!
#شهریار
🌸
بانو! قرار ثانیهها را به هم نریز
موهات را ببند و فضا را به هم نریز
#هخا_هاشمی♥️
ای شراب تلخ من
ترک تو تسکینم نداد
بی تو بودن هم
شبیه با تو بودن
مشکل است...
#هِناس
🔻
شانه خالی میکنی از عِشـق وَرزیدن ولی
آنقَـدَر تَرفَند دارم تا گِرفتارَت کُنم
#محمد_بزاز
━━━━━━◈❖✿❖◈━━━━━
رو گرفتنهایِ شیرینَت، دلم را آب کرد !
روسری آمد، رخِ نیلـوفـری را قاب کرد
#مهدی_بروجردی_رسا
━━━━━━◈❖✿❖◈━━━━
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست
دو دیدهام مژه بر هم، دمی اگر بزند...
#حسینمنزوی
عجب شقّ الغزل هایی شده با رویِ ماهِ او!!
پُرم از شعرهایی که نگفتم از نگاهِ او...
قطارِ عقل می پیمود ریلِ روزگارم را؛
که دیدم ناگهان چپ کرد.. سمتِ ایستگاه او
همیشه اِشتباهی بود آن لبخند شیرینـش
وَ من شاعِر شدم امروزه از آن "اشتباه" او..
چه سَهل آشفته ام خواندند این مردم.. نفهمیدند
پریشان ست حالـَم دستِ موهای سیاهِ او..
"زلیخا! وصل، ممکن نیست حتی با دَمِ تهدید؛"
که یکسان ست احسان و شکنجه در نگاهِ او..
| #امیرحسین_اثنی_عشری |
بدتراز حال یتیمی ک کسی پشتش نیست
حال دلداده ک دلبرده اش احساس نداشت
#محسن_رشیدی ♥️
دلی ﮐﻪ در دو ﺟﻬﺎن ﺟﺰ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ یارش ﻧﯿﺴﺖ
گَرَش تو یار ﻧﺒﺎﺷﯽ ، ﺟﻬﺎن ﺑﻪ کارش ﻧﯿﺴﺖ
ناشناس
°🌿•
افسرده بود دلم بی هوای عشق
این بوی زلف کیست که جان میدهد به من❤️
#هوشنگ_ابتهاج✨
چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
یا رب انصافی بده آن خط بازیگوش را
کار من با سرو بالایی است کز بس سرکشی
می شمارد حلقه بیرون در، آغوش را
از جهان بی خودی پای تزلزل کوته است
نیست پروای قیامت عاشق مدهوش را
زیر گردون سبک جولان چه عاجز مانده ای؟
می توان برداشتن از جوشی این سرپوش را
روزگاری شد ز جوش گفتگو افتاده ام
کیست صائب تا به حرف آرد من خاموش را؟
صائب
گریه هایم را کنار خنده هایت جا بده
شعرِ تلخم را به روی قندِ لب، مأوا بده
چشمِ تو فوقِ تخصص داشت در آرامشم
اندکی تسکین به طغیانِ دلِ دریا بده
هر نفس را چون غباری میزنم بر پنجره
بوسه ای از پشتِ شیشه، بر لبانِ «ها» بده
لنگه کفشی گشته ام کنج بیابان از غمت
با من مسکین مدارا کن، به من هم «پا» بده
با «محبت» می کنم ابیات تلخم را تمام
اهل شعری، خوب می دانم، عزیزم «تا» بده...
🌺🌺🌺
ناگهان رفته از این پنجره! ناگاه بیا
همه شب منتظرم، منتظرت ماه، بیا
قسمتم نیست اگر با تو به پایان برسم
لا اقل مثل همه تا وسط راه بیا
نرسیدن به رسیدن چه دلیلی دارد؟
این همه سفسطه و فلسفه؟ کوتاه بیا
پشت این سنگ به رویای خودم پا بندم!
ماه! این مرتبه با پای خودت راه بیا
وقت تنگ است و فضا تنگ و جهانم تاریک
شده حتی سر این خاک به اکراه، بیا!
🌺🌺🌺