۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
گر با غم عشــــق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو ســـوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشــق نباشد به چه کار آید دل
#ابو_سعید_ابولخیر
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشیست
بگذار بگویند که مجنون تو لال است...
#محمد_سهرابی
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
با لطف رضا همیشه درمان شده ام
از کفر در آمده مسلمان شده ام
جز دست محبتش مرا دارو نیست
عمریست گرفتار خراسان شده ام
#پرهام_آریا
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
ها کرد و نوشت روی شیشه: مقصد
گنبد...گنبد...همیشه ...گنبد...گنبد
غصـّه... یعنی قطارِ مشهد_تهران
شادی... یعنی قطارِ تهران_مشهد
#علی_عطری
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دلم هواے حرم ڪرده اسٺ ميدانے ...
دلم هواے دو رڪعٺ نماز بالا سر ...
دلتنڳ_حریمـ_رضا ☘🌸
#سید_حمید_رضا_برقعی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
۱۰ آذر ۱۴۰۰
پروانه پرش سوخت ولی آبرویش شد
ما هم دلمان سوخته،این کم خبری نیست
#علی_اکبر_لطیفیان
۱۰ آذر ۱۴۰۰
یڪباره دلم رفت خراسان آقا
در صحن پر از دعا و باران آقا
باید بزنم دست توسّل به جواد
یادم بڪند به حقٌ قرآن " آقا"
#محمد_درے_صفت
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
۱۰ آذر ۱۴۰۰
تو پیشم هستی اما من، به دنبال تو می گردم
تویی دارو، تویی درمان، تویی آرامش دردم
نگاهت را نگیر از کلبه ی احساس من هرگز
که بی تو برف می بارد، نباشی می شود سردم
صدایم کن که برگردم، بگو همواره اینجایم
تمام لحظه هایم را، برای تو دعا کردم
اگر رفتم نگو باید خودش چون رفته برگردد
نوازش کن، بیا تا با غرورم ، باز برگردم
برایت هدیه آوردم، همه دار و ندارم را
برای تو، دلم را عاشق و دیوانه آوردم
#تقی_شیرین_زاده
۱۰ آذر ۱۴۰۰
هزاران بیت نذری در میان عاشقان دم کن
و با ذکر غزل از حجم این دلشوره ها کم کن
بخوان امن یجیب و چشم هایت را ببند آرام
خودت را رو به ایوانِ طلای او مجسم کن
#مارال_افشون
۱۰ آذر ۱۴۰۰
چپ را به راست می برد و راست را به چپ
آیینه هم چو پاک ببینی منافق است
#محمد_سهرابی
#معنی_زنجانی
۱۰ آذر ۱۴۰۰
الحذر از ساز و آوازی که باشد بی اثر
ساز باید ناخنی بر دل زند آواز هم
#طالب_آملی...
۱۰ آذر ۱۴۰۰
گرمی لبخند از آواز بنان برداشته
چشم از فیروزههای اصفهان برداشته
حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته
بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش
از غزلهای من آتش به جان برداشته
عشق مدتهاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته
فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته
بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت
کیسه باروت از ستارخان برداشته
#حامد_عسکری
۱۰ آذر ۱۴۰۰
«تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد»
ابرِ چشمِ ترِ عاشق ز چه رو میبارد؟
میزند حلقه به در پستچی بیچاره
وه که عشق تو برای همه گل میکارد
بین هر شعر جدیدم دو هجا فاصله است
چون قلم؛ عشق تو را قافیه می پندارد
عقل و دل بر سر جنگند و جدال؛ از آنکه
عقل اینبار تو را معرکه می انگارد
قلب بیچاره که هنگیده و مبهوت شده
لنگ خود را جلوی عقل کجا بگذارد؟؟!!
آخر شعر پر از پرت و پلا میگردد
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
#بچه_شیعه
۱۰ آذر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات...
#سعید_سلیمانپور
شعرخوانی در محضر حضرت عشق #امام_خامنه_ای
۱۰ آذر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم
شد ؛شد اگر نشد دهنم را عوض کنم
با من برادران زنم خوب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
شعرخوانی استاد #ناصر_فیض در محضر #امام_خامنه_ای
۱۰ آذر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر
رفتم شب شعری من استاد ندیده
شعرخوانی #دکتر_عباس_احمدی در محضر #امام_خامنه_ای
۱۰ آذر ۱۴۰۰
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رها شد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد
من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش
نامهام گم بشود، نامه رسان برگردد
روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد
پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد
به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
#لا ادری
۱۰ آذر ۱۴۰۰
شبی بهانه ی من شو برای بیداری
نگو! دوباره برایم بهانه ای داری
تمام فکر منی و نیامدی حتی
به شب نشینی این خوابهای افکاری
خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است
هنوز با همه ی روز های تکراری
مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد
کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری!
چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو
شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری!
نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟!
چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟
و حرف آخر من این که تا ابد ممنون.
برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری...
زهرا هاشمی
۱۰ آذر ۱۴۰۰
گاه باید همه سرمایهٔ خود را بدهی
تا که شاید بتوانی ز تلاطم برهی
فرض کن قایق بشکسته به موج افتاده
تکه چوبی که نباید به کسی باج دهی
#سید_طباطبایی
#بداهه
۱۰ آذر ۱۴۰۰
باز باران میچکد از چشم خیسم
با گهر های فراوان قصه ام را مینویسم
میخورد بر بام گونه اشکای بی درنگم
میچکد بر روی کاغذ لحظه های رنگ رنگم
یادم آرد روز باران چشم در چشم سیاهش
گردش یک روز شیرین در بلندای نگاهش
شاد و خرم نرم و نازک عاشقی دیوانه بودم
توی جنگل ها پراحساس از نگارم می سرودم
میدویدم همچو آهو گرد قلب مهربانش
میپریدم از لب جوی بلند گیسوانش
میشنیدم از پرنده قصه های مرگ فرهاد
از لب باد وزنده عشق های رفته بر باد
داستان های نهانی گشت بر من آشکارا
راز های زندگانی کرده بودش سنگ خارا
۱۰ آذر ۱۴۰۰