eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده ست در پیله ی ابریشمش پروانه مرده ست در تنگ، دیگر شور دریا غوطه ور نیست آن ماهی دلتنگ ، خوشبختانه مرده ست یک عمر زیر پا لگد کردند او را اکنون که میگیرند روی شانه مرده ست گنجشک ها! از شانه هایم برنخیزید روزی درختی زیر این ویرانه مرده ست دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده ست
دیگر بهار در سبد روزگار نیست دیگر «قرار» نیست نه! دیگر قرار نیست شادم که زود میگذرد شادی ام، ولی غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست از یاد رفت غرش شیران بی قرار آهوی چشم های تو در بیشه زار نیست بگذار در غبار فراموشمان کنند! این سینه را تحمل سنگ مزار نیست اقرار عشق راه به انکار می برد این کفر جز عبادت پروردگار نیست کتاب
🍃 وقتی تو دل خوشی، همه ی شهر دل خوشند خوش باش هم به جای خودت هم به جای من تو انعکاس من شده ای ... کوه ها هنوز تکرار می کنند تو را در صدای من
اینجا تمــــام حنـــجره‌هــــــا لاف می‌زنند هرگز کسی هر آنچه که می‌گفت، آن نبود!
قصه عشق غم انگیز نمی فهمیدیم وسعت حادثه را نیز نمی فهمیدیم زرد بودیم همه عمر ولی تا گفتند علت زردی پاییز نمی فهمیدیم نه نشد غارت یک دل بکنیم انگاری ما به اندازه چنگیز نمی‌فهمیم سال‌ها در به در درک حقیقت بودیم شمس را گوشه تبریز نمی فهمیدیم فرق بین هوس و عشق کمی مبهم بود از دو چشمت دغل و هیز نمی فهمیدیم ما مترسک شده بودیم و چیزی غیر از اتفاق سر جالیز نمی فهمیدیم زندگی قصه تلخیست و مشکلی این بود قصه‌ی تلخ و غم انگیز نمیفهمیدیم!
لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را روایت می‌کند چشمانت آهوی خراسان را من از هرجای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم به مهرت بسته ام دل را به دستت داده ام جان را چنانت دوست میدارم که با شوق تو میخواهم بسازم وقف چشمت تاک های مست پروان را بگویی سرمه دانت میکنم بازار کابل را بخواهی،فرش راهت میکنم لعل بدخشان را تو را من میپرستیم بعد از این تا هرزمان باشم نمیسازم دگر در بامیان، بودای ویران را تو یاقوت یمن، مشک ختن، ماه بخارایی به زلفت بسته ای هر گوشه دل های پریشان را کنار پنجره آواز می‌خوانی و افشانده است صدایت رنگ و بوی هرچه گل، هرچه گلستان را کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران حواست نیست عاشق کرده ای حتی درختان را (شاعری افغان)
گرچه چشمانت سیاه و گرچه ابرویت کمان گرچه هستی یک پریزاد پر از ناز و جوان آنچه کرده قلب من را عاشقت ای دلربا... هست ای زیبا نمازت اول وقت اذان! "عاصی" 😊❤️😊
گفتی؛ چه کسی؟در چه خیالی؟به کجایی؟ بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم
♡ دیدار یارِ غائب دانۍ چہ ذوق دارد؟ ابرے ڪہ در بیابان بر تشنہ‌اے ببارد... عج
‌ عمریست گرفتی تو مرا ساده به بازی گفتی که تو یک دخترکی اهل نمازی🤷‍♀ کافر شُده ای،ای به درک،وای تو مَردی!؟🤭 ای خاک دو عالم سر دنیای مجازی😅
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد همیشه درد به سروقت مرد می آید...
یک نفر در دلِ تنهاییِ من جا مانده او کسی نیست به جز خاطره‌یِ حضرتِ دوست
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
در نبودت با در و دیوار خلوت می کنم با همین فکر و خیال خود رفاقت می کنم می نویسم آیه ای از چشم بی همتای تو می نشینم با شعف ان را تلاوت می کنم
ز بی‌حیاییِ اغیار و بی‌‌وفاییِ یار به جان دوست که یکبارہ دلشکسته شدیم
يوسفاني كه به كرات شهادت دادند چاه كنعان شده اين چاله‌ی رو گونه‌ی تو...
دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت گفتم به هیچ کس دل خود را نمیدهم اما دلم برای همان هیچ کس گرفت افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی‌ست که از همنفس گرفت
من همیشه سر به زیرم تو همیشه با حیا کفش هایت را عوض کردی تو را نشناختم
‍ با نگاهی آن همه آزار  یادم می رود هرچه کردی برسرم آوار یادم میرود خوب میدانم نمیمانی برای قلبِ من باز تا دل می کند اصرار یادم میرود چشمهایم رازِ دل را برملا میسازد وُ تاکه میخواهم کنم انکار یادم میرود چالِ لبخندت که برگونه نمایان میشود سالها  دلتنگی و تکرار  یادم می رود در فراقت شعرها گفتم برای چشم تو چشم درچشمت،همه اشعار یادم میرود منکه میدانم دوباره میکُنی خون بر دلم بُگذرد تا کارِ دل از کار  یادم می رود میروی و باز حالِ من دگرگون می شود هرچه را که کرده ام اقرار یادم میرود منکه یک عُمری فراموشم شده بی مهری ات گربیایی باز هم  این بار... یادم می رود... !
لعنت به شعر بس که ورق می زند تو را من شهریار تو ، تو ثریّای دیگری جغرافیای شهر ، بهم ریخت بعدِ تو کی می شود دوباره از این کوچه بگذری ?
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
الماس‌های دیده‌ی من مشتری نداشت گوهرشناس بود، فقط آستینِ من
در حسرت موهای تو جانم به لب امد بر مخترع روسری صد لعنت و نفرین!!!
هُولِ فردای قیامت گر ندارم، دور نیست کرده‌ام با تارِ زلفش عمرها مشقِ صراط...
لعنت به تو که رفتی و تنها شده‌ام من رحمی تو چرا بر دل غم دیده نکردی؟