eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم گرفته و می‌خواهمت! چکار کنم؟! که از خودم که تویی، تا کجا فرار کنم؟!
. بوسیدنت فریضه ی واجبِ هرروزِ منِ بی دین است...💋 .
آنچه حوا طلبیده است زِ آدم عشق است ورنه یک خوشه‌یِ گندم که مجازات نداشت!!‌ 🖇💌
بر بخار پنجره یک شب نوشتی عاشقم خون شد انگشتم به آجر حک کنم مابیشتر
سلااااااام صبحتون بخیر🌹🌹🌹🌹 دوستان تو لینک ناشناس گفتند که اگه شعری و استوری بزاریم بازم باید اسم شاعرو بگیم؟؟ بله در هر صورت اسم شاعرو بیارید تا حفظ امانت کرده باشیم.
زلیخا می شوم در مصر یا یعقوب کنعانی من از عاشق شدن در سرزمین پارس میترسم
پـا بـر صـراط عـشـق نـهادند بی رهان زاهـد هنـوز در کشش حـرف ضـال بود !
یا صاحب الزمان😔 مولا ببین از درد دوریت بی قرارم با یاد تو می سوزم و این حال زارم گر تو رخ خود را ز من مخفی نمایی وقت ظهور آقا بیایی بر مزارم
. به مَثَل گزیده‌مارم، که ز ریسمان گریزد ز خیالِ فتنه‌ی مِی، کنم از گلاب توبه...
عاشق دوست ز زنگش پیداست بیدلی‌ از دل تنگش پیداست نتوان نرم نمودش به سخن این سخن، از دل سنگش پیداست از در صُلح بُرون ناید دوست دیگر امروز، ز جنگش پیداست می‌‌زده‌ست، از رُخ سُرخش پُرسید مستی‌ از چشم قشنگش پیداست یار امشب پی‌ عاشق‌کشی‌ است من نگویم؛ ز خدنگش پیداست رازِ عِشق تو نگوید "هندی‌" چه کُنم من، که ز رنگش پیداست
همین نجوای رفتن بر لبت ترسانده قلبم را همیشه شهر موشک خورده از آژیر می ترسد...
پیرمرد کوچه بعدازعشق شاعرشد نوشت: عشــــق پیری گربجنبد عمر بهتر می شود
غم هجران تو، ای دوست، چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که مَنم یا دگری...
دلم را از کفم بردی، ولی گاهی کنارم باش اگرچه قلعه ی خالی نگهبانی نمیخواهد..
ای خدا گفتی به انسان اختیاری داده ای !! من مثال نقضشم، عاشق ببین مختار نیست
ما ساکتیم و ساده اما بی صدا ، نه بی ادعا و بی دل اما بی وفا ، نه..✌️🏻
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست دلدادگی‌‌ های زلیخا داستان دارد!
در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق...
‏اين غزل ها همگى گوشه اى از درد من است آنقدر شعر براى نسرودن دارم ...
سومین جنگ جهانی سر چشمان شماست! تو به من تكیه كن و مانع این جنگ بشو..
نه می‌خواهم فراموشت کنـم از دل، به قرآن! نه می‌خواهم دگر عشـق تو را، با من چه کردی؟ همه شب ها سحر شد با جنون این دو راهی گذشته کارم از نذر و دعا، با من چه کردی؟ هنوز آن صحنه را میبینمش، آن شب که با بغض صدایت کردم و گفتی: "شما؟" با من چه کردی؟ اگر می‌خوردم از بیگانه خنجر عادتم بود زدی از پشت من ای آشنا، با من چه کردی؟! دلـم بعد از تو کاری جز تپیدن ها نـدارد! فراموشش شده عشق و وفا، با من چه کردی؟ نبین می‌خندم و شادم تو شب ها را ندیدی! به خود می‌پیچم از این گریه‌ها، با من چه کردی؟
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چڪه میڪرد از دلِ اشعار من تنهایے ام بغض هاےِ بے تو بودن آه پایانے نداشت..
هزار قصه نوشتم زِ خونِ دل بر تو تو هیچ بر سر مضمون نمی‌شوی چه کنم؟! 😄
به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم شروع عشق شیرین است و بعدش دردسر دارد
تمامِ دین و دنیایم فدای دردِسرهایت! چه دردی می‌کشم وقتی که دورم از نفس هایت...