eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
درسی به من آموخته ای ؛ یادم هست بیهـوده نبـاید ؛ بـه کسی دل را بست چون دامنِ پُـر ز مِهر ؛ در جایی نیست بـایـد بکِشم؛ کنـون زِ هر دامن دست ویـرانــه مکن دل ؛ کسی بـا نیـرنـگ هـرگز نتـوان ؛ درونِ ویـرانـه نشست هـرگــز نهـراسـم ؛ از شکستـن در راه صد درس گرفته ام ز صدگونه شکست تنهـا بـه امیـدِ دیـدنـت ؛ زنـده منـم بـا بـوی گُـلِ تنِ تـو؛ می گردم مست
سر به راهی بودم، اما سخت گمراهت شدم برکه‌ای بودم که غرق جادوی ماهت شدم هر چه اینجا دل مقرب‌تر، عذابش بیشتر سوختم، از لحظه‌ای که شمع درگاهت شدم عمر، صرف یک نظر گشت و پشیمان نیستم شاعر طبع بلند و مکث کوتاهت شدم با نگاهی از تو پرسیدم که: می‌مانی؟ ولی ماندم و حیران فقط آیینه‌ی آهت شدم یوسفی هستم که اهل دل شکستن نیستم تو زلیخایم شدی و من زلیخواهت شدم بعد از این بیتم تو رفتی، من ولی سرگشته‌ای بین شرم و خنده و استغفرالله‌ت شدم 🌿🥀🌿
بی تو یک دهکده دل ،در صدد آشوب است بازدر نطفه ولی شورشمان سرکوب است رفته ای  بی خبر و ولوله ای شد برپا پای این زلزله آواره شدن هم خوب است کدخدا بعد تو دانست تب چشمانت باعث مستی این دهکده بی مشروب است جالب این است که سر چشمۀ این رسوائی یک پریچهرۀ خاکی صفت محجوب است بی تو یک مزرعۀ در عطش بارانم رنگ غم یافته آبادی دل مخروب است شب مهتاب شد وجای تو امشب خالی نگران تو ام و حال تو حتما خوب است!
این بغض را هرآینه پرپر نمی کنم غم را درونِ سینه مکدّر نمی کنم باید بُرید گیسِ بلندِ خیال را مِن بعد روسریِ غزل سر نمی کنم پاشویه می کنند مضامینِ تَر مرا جز با لهیبِ عشق گلو تر نمی کنم آه ای لحد بیا به دلم ضربه ای بزن در گورِ شعر مُردم و باور نمی کنم 🌱
~•~•~• یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد. •~•~•~
گفتم به هیچکس دل خود را نمی دهم اما دلم برای همان هیچکس گرفت
قلبِ من سویِ شما ميلِ تپيدن دارد... 💟
از آن که در بازار می دیدی حراجش را🌹🌹 به لطف حق حالا شکوه تخت و تاجش را🙃🙃 تو را می‌خواستم اما برای مرد جالب نیست☺️☺️☺️ زیاد از حد بگوید پیش مردم احتیاجش را...😊🙃😊🙃😊🙃
وقتِ اذانِ مغرب و افطار و ربنا... من آرزو کنم، تو برآورده می‌شوی؟!
میگن : گرسنگی نکشیدی عاشقی یادت بره روزه گرفتم فراموشت کنم شدی دعای افطار و حاجت سحرم...🙂
روزه هجر تو از پای بینداخت مرا کی شود با رطب وصل تو افطار کنم؟
به قدر پایه‌ی دار است اوج معراجم اگرچه خلق گمان می‌کنند حلاجم به ذره ذره‌ی این ساعت شنی بنگر ببین چگونه زمان می‌برد به تاراجم دلم بیاد کسی می‌تپد بیا ای دوست! بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم بیا که دست بشویم ز پادشاهی خویش بیا که ملعبه‌ی کودکان شود تاجم امیدوار چونان قایقی در این توفان به شوق غرق شدن رهسپار امواجم نظری