eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸
پیام دوم مدیرم دیگه
آبادی شعر 🇵🇸
پیام‌سوم ممنون
آبادی شعر 🇵🇸
پیام‌چهارم اجازه لازم نیس. فقط نام شاعر فراموش نشه
بگذار در آرامش آغوش تو یک بار پا را کمی از مرگ فراتر بگذارم..
آن که ‌معمار تو بوده ست خودش می‌دانست طرح خنده به لبانت چه قَدَر می‌آید..
داستانِ‌ شیشه‌ و سنگ است، وصفِ عشق ‌و دل هـر چـه عشقت بیشتر باشد شکستن بیشتر ...
بالاخره من ماندم و من من از من رنجیده است هیچ کس نیست برای پا در میانی...
به‌ياد خاطره‌هاى تو چاى مى‌نوشم تمام تلخى دنيا درون چاى من است...
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم دل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهر بر سر آتش جور تو کبابش کردم زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم.
شیرین لب من ! فصل رطب شد ، تو کجایی؟ خود را برسان ، شب شد و شب شد تو کجایی؟ بیچاره دلم باز در این گوشه ی دنیا محتاج به آن گوشه ی لب شد ، تو کجایی؟ اما اگر احوال مرا خواسته باشی بیچاره تنم کُشته ی تب شد ، تو کجایی؟ از صلح بگو ، حوصله ی جنگ ندارم حالا که دلم صلح طلب شد تو کجایی؟ ای دورترین میوه ی پنهان شده در باغ ! دستم به هوای تو طلب شد ، تو کجایی؟ یک بار دلم وصل تو را خواست ، غلط کرد دل بی ادبی کرد و ادب شد ، تو کجایی؟!
. چنان رنجیده ام از دستت اے تقدیر بی مقدار... ڪه راه چاره را در خواب سیصد ساله می بینم...!! سلام سحر بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا