دامنت کوتاه اگر آمد پشیمانی چرا
خنده از روی ِ تظاهر، اخم ِ پنهانی چرا
چشمهایت معرکه، چاقوی ِ ابرویت بلا
دخل ِ من آورده ای دیگر رجزخوانی چرا
لرزه ات کم بود تا در خود فرو ریزم شبی
این همه پس لرزه های ِ بعد ویرانی چرا
ماه ِ کُردی! کشته ات در بیستون جا مانده است
دیگر این رقص ِ سنندج تا مریوانی چرا
نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جو
می بری با خنده از من دل به آسانی چرا
باغت آبادان! به محصولات ِ میهن قانعم
این تکان ِ شاخه های ِ سیب ِ لبنانی چرا
من خمار ِ خمره ای از بوسه ام بانو شراب!
با لبان ِ چون تویی انگور ِ شاهانی چرا
دوست داری غرق در دریای ِ زیبایی شوم؟
بادبان ِ روسری بر موی ِ توفانی چرا
نه اذان، ناقوس میخواهم کلیسایت کجاست
تا تو هستی مریمم دین ِ مسلمانی چرا
گفته بودی سعدی ِ شعر ِ معاصر میشوم
بردی ام از یاد و شعرم را نمیخوانی چرا
*شهراد میدری*
از تماشـــایِ تو هَر کَس رو به حــِــیرانی رَوَد
اِختیار از دستِ مَجنـــون هایِ تِهــرانی رَوَد
باغِ رویَت را نشان دِه تا که از زیبــــــایی اَش
آبرویِ قــــالــیِ معـــــروفِ کرمــــــــانی رَوَد
با حضــــورِ فُـــرمِ شمشــــیریِ ابروهای تو
خاصیت از تیغــــــه یِ چاقویِ زنجـــانی رَوَد
رنگِ رویِ گـــــونه هایِ تو اگر پیــــــدا شَوَد
رنگ و رو از زعفـران هایِ خُراســــــانی رَوَد
گُل گُلـی هایِ قشــنگِ دامنـــَـت آوازه اَش
در میـــــانِ دُختــــــرانِ نازِ اَفغـــــــــانی رَوَد
سُرخیِ لب هات باعث می شوَد بسیار زود
اِعتـبــارِ سیــــب هایِ سُــــرخِ لُبنــــانی رَوَد
پِسته یِ لَب باز کُن تا شهرِ رَفســـنجان تمام
قیمــــتِ بازارهـــــــایَش رو بــــــه اَرزانی رَوَد
وصفِ تو خوب اســـت باید در تمـامِ دوره ها
علــــــــتِ آوازه یِ دلــــدارِ ایـــــــــرانی رَوَد
#جوادمزنگی
غزل با طعم تلخ چشم تو شیرین کند کام جهانی را
خیالم سوی تو تا پرکشیده مست کرده آسمانی را
به شیراز غزلگو پرور چشمت قسم دلتنگ دلتنگم
بنام ابروی چنگیزی تو میزند دل اصفهانی را
تو دوری از من و خالی شده پشتم که دشمن کرده قصد جان
بیا بین دل و چشم و جنون و آینه بنگر تبانی را
بروی سینه هرشب بختکی بر غربت من میزند طعنه
بدوش پهلوانم میکشم هرروز درد ناتوانی را
بیایی واژه ها دردل برقصند و غزل هم میکند شادی
که پیری هم نگیرد از دل دیوانه ام شور جوانی را
#حسین_مرادی
عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش...
لهجه ات آن نصفه را هم اصفهانی میکند!
#قاسم_صرافان
از دل گله کردن قدغن هست نه نیست
در فکر و خیالت غم من هست نه نیست
با شعر چه بگویم که ندارد دو سه حال
ابراز عواطف به سخن هست نه نیست
من دغدغهٔ عشق تو دارم تو بگو
دیوانه به بی عقل شدن هست نه نیست
#سید_طباطبایی
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود
نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود
کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم
دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما...
«چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟»
فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم
«از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود»
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق...
معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود!
اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش...
هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟!
البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود
یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم
دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود
گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود
حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را...
آگاه نکردند به شرّی که در آن بود
ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود
هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود
#محمدرضا_نظری
با آنکه دل سپرده تر از من ندیده ای
بی جا و بی دلیل دل از من بریده ای
دزدیده اند از لب تو خنده را مگر؟
با اخمخود کجای جهان را خریده ای؟
صدها غزل برای تو گفتند شاعران
باید تورا احاطه کنم در قصیده ای
صیّاد بی قرار و گرفتار چشم صید
از دام ما به بام که آخر پریده ای؟
کنعان کجا و مصر کجا؟بی سبب مرا
از قعر چاه تا دل زندان کشیده ای
یارب!دلیل خلقت دیوانه ها چه بود
مارا برای خنده ی خلق آفریده ای
#فرهادشریفی
دقتت کم میشود وقتی که عاشق میشوی
بیخیال خنده و کشف حقایق میشوی
ساعت دلشوره هایت زنگ دایم میخورد
باز هم دلواپس مرگ دقایق میشوی
دائما فکرت گرفتار نگاهش میشود
یا برای لمس آغوشش تو لایق میشوی؟
آسمان حال تو این روزها ابری شده
شاید از، این عاشقی باران ناطق میشوی
ماه ها طی میکنی سخت است میدانم ولی
بارها با نام او مجنون سابق میشوی
#لا_ادری
دوست عزیزم😊
با آنکه ندارم سنمی با دل و جانت
دیدی چقدر شعر برای تو سرودم
حتی نشناسم نسب و نام تو را من
ای کاش تورا شاعر دیوانه نبودم
#سید_طباطبایی
قلبِ دیوانه به هر حال ، خطا خواهد کرد!
رفته ای، پُشت سَرَت باز دعا خواهد کرد!
دوری ، از ما دو رفیقِ اَبدی می سازد
پیش هم بودنِ ما ، جنگ به پا خواهد کرد
برگِ خُشکیده هر آنقدر ، مصمّم باشد ،
ساقه اش را غمِ پاییز ، جدا خواهد کرد
نیستی تا که ببینی غمِ بی دلداری ،
با دلِ خسته ی این مرد ، چه ها خواهد کرد
مطمئن باش! که این آهِ نه چندان سوزان ...
آنچه را با تو نکرده ست ، خُدا خواهد کرد
#محسن_نظری
فریاد نزن داد نکش نعره نزن مَرد
معشوقه و دلداده و دلدار کجا بود!
#مسعودرضازاده
آن دم که دلم بود و دلت بود و دلش
دل دادم و دل رفت به دلدار چه راحت!
#ارس_آرامی