eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
از دلخوشے هاے زمانہ دست مے شستيم شايد اگر معشوقہ بويے از وفا مے برد.
‏کم خـــریداری برای ما هنر باشد نه عیب! کِی توان بهــرِ کِسادی،طعنه بر گوهر زدن؟
ما بارها به عشق تو اقرار کرده‌ایم ِگاهی تو هم به حس خودت اعتراف کن!
جان چه باشد که به بازارِ تو آرد عاشق قیمت ارزان نکنی گوهرِ زیبائی را دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را
مخموری ما باعث خوشحالی ساقی‌ست معمار چو ویرانه ببیند خوشش آید!
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود، نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود! کم کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود! هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم، دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود... میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... [ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ] فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم [ از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود ] القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود... از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق، معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود! خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده... من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود! کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده... حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش، هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟! البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود... او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت! من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود... یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم، دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود... بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود... گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است! من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود... حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را... آگاه نکردند به شری که در آن بود...! ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود! هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود...
تو را می‌بوسمت با اینکه می‌دانم که با جرمم رواجش می‌دهم در کوچه‌ها، بی بند و باری را...
به کم‌قدری، ز اقبال بلند سُرمه حیرانم! که این خاکِ سیه،چون جا به چشم دلبران دارد؟!
غرورم را شکستم پای خودخواهی تو اما برای ماندنِ تو بیش از این اصرار باید کرد!
وحشی ترین شعر هایم از آتش بوسه ی تو شعله گرفته اند من به سوختن در لب های تو محتاجم بیا و باز هم جهنم من شو
لانجاح و لافشل في الحب، يكفي انك أحببت.. در عشق، نه شکست وجود دارد نه پیروزی همین کافی‌ست که تو عاشق شده‌ای. مترجم:
مرا دوباره به‌آن روز های خوب ببر سپس رهاکن و برگرد من نمی آیم...
بیهـــوده می ڪوشی مرا از خود برنجانـــی وقتی زنی عاشق شود آزردنش سخت است...
بیا اشغال کن من را شبیه قوم اسرائیل و یا جانم ببر با خود شبی مانند عزراییل....
‹ اي در خزان ِ خانه‌ام، جایِ تو خالی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
فقه اسلامی ما را گر که مجنون می نوشت خمس بر چشمان لیلا هم تعلق می گرفت
یک نقطه از جهنم در مرکز بهشت است وقتی که از لبانت آتش کشد شراره
مرجع تقلید ، اگر عاشق شود بوسه را چون روزه واجب میکند!!!...
مَوّاج و دلفریب و پریشان و بی کران از موی تو نوشتم و دریا به خود گرفت
ای بی وفـای سـَنگ دلِ قدر ناشِناس از مَن همین ڪه دست ڪشیدی ، تو را سپـاس :) 💔
سومین جنگ جهانی را به راه انداختی با رفیقانت که عکس بی حجاب انداختی....
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم....
در ره عشق، مسلمان حقیقی آن است که به زُنّارِ سرِ زلفِ تو ایمان دارد.. [ من، اگر صلاحیت فتوا دادن داشتم: ] زُنّار: رشته ، ریسمان
‌ آشوب ِجهان و ... جنگِ دنیا به کنار بحرانِ ندیدنِ تو را من چه کنم؟