eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای که بی خبر از ساختن و سوختنی ‏عشق آمدنی بود نه آموختنی مولانا
به سـمرقند چه حاجت چو ثمر شکر هست در نجـ❤️ــف نیشکر از نهر رجــب می روید😍
پیراهن پاره ام زِ بی پولی نیست پیراهنِ یوسف و،زولیخایم اوست! دکتر به خدا که زینکِ من نرمال است دست از سرِ ما بکش!زن ام کد بانوست!
در پیش صدها باغ گل تنهای تنها گلهای روی دامنت را دوست دارم 🌿. @Mava_a
دل بردی و دل بردنت را دوست دارم! رو راست! من عطر تنت را دوست دارم :) 🌿. @Mava_a
گاهی شبیه انتهایِ تلخِ سیگار تلخی ولی بوسیدنت را دوست دارم! 🌿. @Mava_a
می گویم از کنار زیارت نرفته ها بالا گرفته کار زیارت نرفته ها اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا این است روزگار زیارت نرفته ها امسال اربعین همه رفتند و مانده بود هیات در انحصار زیارت نرفته ها انگار بین هیات ماهم نشسته بود زهرا به انتظار زیارت نرفته ها در روز اربعین همه ما را شناختند با نام مستعار «زیارت نرفته ها» غم میخورم برای دل رهبرم که هست تنها طلایه دار زیارت نرفته ها اما هزارمرتبه شکر خدا که هست مشهد در اختیار زیارت نرفته ها باب الحسین قسمت آنانکه رفته اند باب الرضا قرار زیارت نرفته ها
آمدی در عاشقی رسوای دنیایم کنی بی خبر از این و آن شیدای شیدایم کنی با نگاه آتشین در دام افکندی مرا خواستی سوزنده از آتش سراپایم کنی چهره زیباتر از گل را به ناز آراستی آمدی در هر نظر محو تماشایم کنی حرفی از عشق و محبت از لبانت سر نزد تا که از شوق وشعف غرق تمنایم کنی عاقبت روزی زباغ دوستی بیرون شدی تا در این دنیا مرا تنهای تنهایم کنی ..
این چنین راهی میخانه نشو میترسم !! ای دل شیفته ؛دیوانه نشو میترسم !! مشکلی نیست اگر مست نگاهی باشی ! لیک در بند ؛ دو پیمانه نشو میترسم !! نور شمع است که از دور تماشا دارد ! بی خود از خود شده ؛ پروانه نشو میترسم !! آخر قصه مجنون به خدا لیلا نیست ! با خودت این همه بیگانه نشو میترسم !! سفره عشق ؛ فریبی ست و شرابش زهری ¡ گرم این سفره شاهانه نشو میترسم !! عارفانش همه دل خون شده و حیرانند ! بی سبب عارف و فرزانه نشو میترسم !! در کویری که ندارد گل و ریحان ای دل ! خاک آن بی ثمر است ؛ دانه نشو میترسم !!
. باز با آیات عشقت مست و بیمارم نکن شعر، خوابم میکند ، آرام، بیدارم نکن دوستت دارم بماند وقت دیگر، وقت هست بیقرارم مثل هرشب، خوب من، زارم نکن کار دستم میدهد اینگونه خواهشهای تو راحتم بگذار جانم، پای در کارم نکن عاشقی آسایش من ، عشق کابین من است جان من با واژه های داغ، بیزارم نکن سرخوش از گلبار شعرم ، بیخود از خود میشوم من پر از آرامشم امروز را هارم نکن من زمینی نیستم شاید، سکوتم بهتر است خواهشن دست مرا ول کن، گرفتارم نکن من " پریناز " غزلهایم، چرایش را نپرس با دلیل و حرف و منطق ، باز آزارم نکن. 󾓶
عاشق ازشوروشرِ وسوسه پروانه‌ی توست شوق دیـدار تـو را دارد و دیوانه ی توست سال هـا سایـه تـر از سـایـه بـه دنبـال توام من ِ آواره چه دانم کـه کجا خانه ی توست بس که بـر عکس ِ لبت ثانیه هـا زُل زده ام باورم شد کـه لبـم بـر لب پیمـانه ی توست نقــره داغــم کنـد از فـاصلـه ها هُـــرم تنت آتش وسوسه در پنبه ی بی دانـه ی توست آن چه بی زمــزمه ریـزد عقـب روسری ات موجی از شُرشُر ابریشم ِبر شانه ی توست ای که عمـری بنهادی بـه رهــم دانــه و دام هدفم خـال لب و چاله ی برچانه ی توست بی تـو بانـو عسلـم خسته تــر از ارگ ِ بمـم تکیه گاه دل من باش کـه ویرانه ی توست
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدیم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من                                         حلالم کن
مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدن با این همه سخت است دل از چون تو بریدن از تو فقط آزردن و هی کوزه شکستن از من همه دل دادن و پا پس نکشیدن دل کفتر ماتم زده ای بود که با عشق کارش شده بـی واهمــه از بام پریدن چون سرخ ترین سیب در آغوش درختی سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن آن گونه دچارت شده یوسُف که خودش هم افتاده به عاشق شدن و جامه دریدن اعجاز تو مغرورترین ساحره ها را وادارنمود ست به انگشت گزیدن تا این که به هر جا ببرد عطر تنت را واداشته ای باد صبا را به وزیدن ای چادر گلدار پریشان شده در باد خوب است به دنبال تو یک دشت دویدن
‍ ای ردیف غزلم، ورد زبانم، نفسم حاکم گسترۀ فنّ بیانم، نفسم تو چه کردی که دلم این‌همه خواهانت شد حکم کرده است فقط باتو بمانم، نفسم گوشۀ دنج اتاقم شب شعری برپاست گرم چندین غزلِ پرهیجانم، نفسم بیستون چیست؟! بگو تا دل البرز بِکَن امتحان کن! به گمانم بتوانم، نفسم چه شده راحت من این‌همه ناآرامی؟! غرق تشویش شدی، من نگرانم نفسم بسته‌ای بار سفر را به کجاها بی من؟ من که همراه‌تر از هر چمدانم، نفسم زندگی بی تو اگر مرگ نباشد، زجر است باتو تنظیم شده هر ضربانم، نفسم شب سیپد است کنار تو تنم نورانیست با تو خورشیدترین ماهِ جهانم نفسم
سمت او رفت نگاهَت،دلِ من ریخت بِهَم فکرم از اینکه زَنَم،ریخت بِهَم حلقه ی دست تو دورِ بَدَنَش،خنده ی او... حرف من نیست فقط،شهر تَنَم ریخت بِهَم! بعدِ تو بنده ی چاییُ تبُ سیگار؟...نه! نازنینم همه ی زندگی اَم ریخت بِهَم.. چَشمهایم خبر از رنج درونم دارند؛ بعدِ تو حالت غمگین شدنَم ریخت بهم..
چه غریبانه نشستم سر راهت که بـیایی چه غریبانه غریبانه نوشتم کـه کـجـایی چه صمیمانه نوشتم که تویی ذوق زبـانم و تو انگار نه انگار که هم صحبت مایـی چه یتیمانه نشستم و نوشتم که مرو یار و تو رفتی و من و برزخ این فصل جدایی پشت پای تو همه باور و ایمان دلم ریخت و قسم میخورم این صحبت خودرا به خدایی...
🌼🌱 جمعه یعنی دست آخر در غروبش سینه ام تنگ دیدار کسی باشد که قلبم را شکست ♥️
عاشق شده ام حال و هوایم خوبست درد است ولی درد برایم خوبست آرامش من ! با تو فقط حالم نه خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست تشخیص پزشک است کنارم باشی عطر تو برای ریه هایم خوبست من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست آنقدر که تاثیر دوایم خوبست هربار فقط عاشق تو خواهم شد صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟! طوفان که نه ! بگذار قیامت باشد من در بغل گرم تو جایم خوبست مهیا غلامی @Aydin67R68
بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را کارم شده تلقین بکنم غصه ندارم افسردگی مطلق هر ثانیه ام را زیباتر از آنی که به تشبیه بگنجی نظم تن تو ریخت به هم قافیه ام را من مرد عمودی زمین بودم و امروز از مرحمت عشق ببین زاویه‌ام را در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است اسم تو سند خورده دل عاریه ام را توجیه من این است دلم مال خودم نیست با قاعدۀ عشق بخوان فرضیه‌ام را
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ ‏گل سرخم چرا پژمرده حالی ‏بیا قسمت کنیم دردی که داری ‏بیا قسمت کنیم بیشش به من ده ‏که تو کوچک دلی طاقت نداری...
محکوم به شعر و بی خیالی باشی یک جمله ی تا ابد سوالی باشی با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم» اما نروی، همین حوالی باشی نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی دنبال دلیل احتمالی باشی سی سال، تمامِ باورت پر نشود سی سالِ تمام، جای خالی باشی با این همه شعر، پیش او در گیرِ بیماریِ لا علاج لالی باشی... او عشقم و عمرم و عزیزم باشد آن وقت خودت... جنابِ عالی باشی وابسته ی دختری کویری بشوی سخت است اگر خودت شمالی باشی!
قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟ عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟ به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟ نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است لبت نشان تجاری شرکت قند است بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد زی... زی... زی... زیرِ سر برق آن گلوبند است نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو شبیه برف سفیدی که بر دماوند است دوباره شاعر «جغرافیَ»ت شدم، آخر  گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده‌ست چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند نگاه تو پی یک صید آبرومند است هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟ نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد و گفت: روزی عشاق با خداوند است رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت نترس؛ آه کسی نیست دود اسفند است
دلبرم رفت و نگاهم در پي اش بيمار شد عشق خوداز من گرفت وهمدمم ديوارشد عاشقش بودم ولي با رفتنش احساس من در كنار پنجره با ياد او آوار شد كاش گاهي بگذرد از كوچه ي دنياي من عمر من پايان گرفت و حسرتم ديدار شد اين دل دلخسته و عاشق دراين درياي فكر عاقبت تنها شد و پيشاني اش تب دار شد در تب عشقش مداوم سوختم اما دلم با همه عاشق كشي ها باز هم بي يار شد در پس ديوانگي هايي كه كردم در پي ات پشت سر گفتي فلاني فاقد رفتار شد كاش قاضي حد زند اين عاشق وابسته را تاكه شايدعقل من ازخواب شب بيدار شد
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم  کسی که حرف دلش را نگفت من بودم  دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم  نشد جواب بگیرم سلام هایم را  هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم  چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم..... ..🙏🌹 🧚‍♀⁦♥️⁩𝓼𝓱𝓮𝓹 𝓪𝓼𝓱𝓮𝓰𝓱𝓪𝓷⁦♥️⁩🧚‍♀
نقش چشمان خمارت ، چه کشیدن دارد سایه ساران دو زلفت ، چه لمیدن دارد آن قدر خوب و ملیحی که به یک جرعه نگاه حس مستی لبت طعم چشیدن دارد
صبح که از خواب شب می شوم بیدار دوست داشتنت دوباره می شود تکرار
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهے چه ڪار؟ دام بگذارے اسیرم‌، دانه می‌خواهے چه ڪار؟ تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق ڪن‌ اے ڪه شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهے چه ڪار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یڪے عاقل نبود راستے تو این همه دیوانه می‌خواهے چه ڪار؟ مثل من آواره شو از چاردیوارے درآ! در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهے چه ڪار؟ خُرد ڪن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایے از بیگانه می‌خواهے چه ڪار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه ڪن‌ گریه ڪن پس شانه ے مردانه مے خواهے چه ڪار؟
عمریست دلم چون صید در بند شده ای دوست مگر قیمت دل چند شده ؟ سنگین شده سایه ات ، کجایی نکند ، یارانه ی عشق هم هدفمند شده ؟
عشق بازی کار فرهاد است و بس دل به شیرین داد و دیگر هیچکس مهر امروزی فریبی بیش نیست مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
‌ ‌مهرت بہ جان نشستہ و باور نمیڪنے دل برده اے و با دل من سر نمیڪنے ‌ یڪ شب بہ عطربوسہ فضاے اتاق را تابامدادمست ومعطرنمےڪنے دارم دوچشم غرق شراب هوس ولے دیوانہ خوے هستے ولب تر نمےڪنے آغوش وا نڪرده و ویران نمےشوے این عشق را بہ حادثہ منجرنمےڪنے جاے خدا نشستہ اے اما براے من چیزے بہ غیر درد مقدرنمے ڪنے ‌