eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
زتو دیده چون بدوزم که توئی چراغ دیده ز تو کِی کنار گیرم که تو در میان جانــــی ❤️
دلتنگم و دلتنگی مارا ثمری نیست دل دادم ودلدار زمهرش اثری نیست
ساعت ۱۳ یه کد شارژ ۵ هزاری همراه اول می‌ذارم کانال مال هرکسی که زودتر کد رو وارد کنه 😁🌷 @abadiyesher
کد شارژ ۵ هزار تومنی همراه اول 👆 * ۱۴۰ * # کد # هدیه‌ی آبادی شعر 🌷☺️
همیشه فرصت عاشق شدن مهیا نیست مرا به حرف بیاور که مرگ پشت در است...
چهارده دلم برای تو تنگ است همزبان قدیمی برای چایی داغت در استکان قدیمی همیشه جور کشیدی گلایه‌های دلم را نشد که از تو بگویم شبی جوان قدیمی بگویم از دل تنگت از آسمان نگاهت و قطره‌قطره بباری قصیده‌خوان قدیمی مرا همیشه صمیمی بغل گرفتی و گفتی که عاشقانه ببینم تو را جهان قدیمی بنای محکم عشقت درون سینهٔ من شد چهل‌ستون قشنگی در اصفهان قدیمی زمانه با غم خود شد دلیل خشکی باغی که قد کشید و نفهمید و باغبان قدیمی...
بیا که با همه دوری دل از تو وانگرفتم برو که با همه یاری مرا ندیده گرفتی
تا طالع من است به تسخیر دست تو لا یُمْکِنُ الفِرارُ مِنَ الچشم مست تو
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم! غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنيم! کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز… چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم! عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود… ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم! ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا… عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنيم؟ کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی… با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟ من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد! سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم... 👤 شیخ بهایی
این دل شده دیوانه آن چشم سیاهت با من تو چه کردی که شدم مست نگاهت؟
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است {فاضل نظری}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل‌در بر و می‌ در کف و معشوق به کام است من مانده‌ام اینجا که حلال است، حرام است با اینکه به فتوای دل اشکال ندارد گر یار پسندید تو را کار تمام است در مذهب ما باده حلال است ولی حیف در مذهب اسلام همین باده حرام است شعر طنز محضر رهبری
‌با این ڪه او شڪست دلم را ولی هنوز با تڪه تڪه های دلم دوست دارمش...
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
4_5963189111241050118.mp3
428.6K
در مسجد عشق رفته بودم به نماز گـفـتند اذان بـگـو مـن از آن گـفتم
بودم از بغض لبالب زد و باران بارید آسمـان بود فقط حـال دلـم را فهمید ✍
غزل شمارهٔ ده گلوی واژه‌ها را تازه کن آغاز یعنی این بیا بنشین کنارم ناز کن دمساز یعنی این بخوان گل‌پونه‌ها را تا که عطرافشان شود دنیا صدای شور می‌پیچد دم شهناز یعنی این بیا تکرار کن با من صدای شوق را هر شب تو را می‌خواهمت می‌خواهمت ابراز یعنی این پر پرواز داریم و قمار عشق ممکن نیست تفاوت از کبوتر تا «کبوترباز» یعنی این شبیه آسمان آن‌قدر بالا رفته‌ایم آن‌جا تمام دردها ریز است چشم‌انداز یعنی این
زخمم بزن، که زخم مرا مرد می‌کند اصلا برای عشق سرم درد می‌کند   زخمم بزن که لااقل این کار ساده را هر یار بی وفای جوانمرد می‌کند   آن‌جا که رفته‌ای خودمانیم هیچ‌کس آن‌چه دلم برای تو می‌کرد، می‌کند؟   در را نبسته‌ای که هوای اتاق را باد خزان فاصله دلسرد می‌کند   فردا نمی‌شوی که نمی‌دانی عشق تو دارد چه کار با من شبگرد می‌کند   خاکستر غروب تو هرروز در افق آتش‌پرست روح مرا زرد می‌کند   عاشق بکُش که مرگ، مرا زنده می‌کند زخمم بزن که زخم مرا مرد می‌کند
مات تقدیرم و دلتنگم و دل آزرده دل به دریا زده و از همه جا پا خورده مثل آن مشهدی ام قرعه به جای عتبات سفر ده شب و ده روزه ی مشهد برده غصه قفلی زده بر زندگی ام می خندد گریه دار است ولی حال من افسرده پای غم را تو در این خانه شبی وا کردی عشق ای لعنتیِ وحشی مادر مرده رفتم از یاد تو انگار نبودم هرگز... سیل یاد تو ولی دار و ندارم برده یاد می آوری ام، خصلت دنیا این است بر مزار همه پیداست گلی پژمرده از کتاب «گیدا»
حیف است که شیرینی لبخند نباشد چشمت به رخِ آینه ای بند نباشد زیبایی دنیا به همین خیره شدن هاست حیف است که در خاطره پیوند نباشد دل داده به عرشیم  که بر خاک نشستیم با این همه دل... میشود اروند نباشد!؟ باید به قد و قامت ِاین خانه بنازیم کاهیم اگر، کــوهِ دمــاوند نباشد کفر است مسلمانی بی عشق به قرآن کافیست که در محکمه سوگند نباشد! دودی که بپاخواست مشامِ همه را سوخت در خانه،محال است که اسفند نباشد! با دوست نشستیم به پا خاسته دشمن ماندیم  که یک دشمنٍ خرسند نباشد ✍
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو تا کی تو باید دست روی دست بگذاری بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق یا نوش‌دارو باش یا زخمی بزن کاری من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد خوکرده با آداب و تشریفات درباری هرکس نگاهت کرد چشمش را در آوردند شد قصۀ آقامحمدخان قاجاری آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت حتی اگر در را برایم باز بگذاری چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم کرد باید برای چادرم حرمت نگه داری تو می‌رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد آن روز مجبوری که از من چشم برداری
به ایستادن، آن‌دم که سنگ می‌بارند به کوه بودن، آن لحظه‌ها که دشوارند به دیدگان مصمم، به سینه‌های ستبر به بازوان دلیران که گرم پیکارند به پهلوانی مردان مرد گاه نبرد که خم به ابرو و زانوی خود نمی‌آرند به اضطراب دل مهربان شیرزنان دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند به مشت‌ها گره دست‌های نوزادان از آن دقیقه که پا روی خاک بگذارند به جوهر قلم قاضیان راد آن دم که حلق خائن در هر لباس بفشارند قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان که روز رزم پلنگان جنگ بسیارند قسم که این‌همه ای بیرق عزیز امید به هر چه قلّه تو را جاودانه می‌کارند در این شبانه که گرگانِ چارسو هارند شکوهمند شبانان قصه بیدارند برقص بیرق عزت در اوج توفان‌ها رها برقص! علمدارهات هشیارند
wm_5ba4fdb48962b_386870.mp3
2.43M
گریه شبانه شعری زیبا از ملک الشعرای بهار با صدای پرویز مشکاتیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا برای ما دعا کن بـرای مـردم دنیـا دعـا کن جهان در انتظار روز وصل است برای یوسف زهرا دعا کن ✋🏻