eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به ياد ان كسى كه چشم هايش برده جانم را تفال ميزنم هر شب مَفٰاتيحُ الجَنانَم را من آن آموزگارم كه سوال از عشق ميپرسم وليكن خود نميدانم جواب امتحانم را كمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد دريغا كه خدايم هم نمى فهمد زبانم را به قدرى در ميان مردم خوشبخت بدنامم كه شادى لحظه اى حتى نمى گيرد نشانم را تو دريايى و من يك كشتى بى رونقِ كُهنه كه هى بازيچه ميگيرى غرورم ، بادبانم را شبيه قاصدك هاى رها در دشت ميدانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را دلم مى خواهد از يك راز كهنه پرده بردارم امان از دست وجدانم كه مى بندد دهانم را -
بی خبر از کوچـه ی ما رد نشو باعث دلگیـــــــری بی حد نشو ظرف دلم پر شده از خوبی‌ات خوبتـــــرین خوب! بیا بد نشو ✍
از اون روزی که تو قلبـــم نشستی در دل رو به روی غصــــــه بستی چقد خوبه که باشی مال من ،یا.... به قول بعضیا "مرسی که هستی" ✍
افتاده دلـــــم به تور تو با خواری من مــانده ام و کتاب حافظ، آری هی فال زدم، ولی ولش کن دیگر اصلا تو به فـــال اعتقادی داری؟ ✍
چقدر اصرار کـردم مهربان باش هوادار دل این خسته جان باش برایت سوختـــــم امـــــا ندیدی همـان بهتــر برو با دیگران باش ✍
لب‌ات نه گوید و پیداست می‌گوید دل‌ات آری که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری دل‌ات می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟( آن) من مبادا لحظه‌ای حتی مرا این گونه پنداری ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری چه زیبا می‌شود دنیا برای من! اگر روزی تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من! چه من خود را بیآزارم چه تو خود را بیازاری (صدای‌ازصدای‌عشق‌خوش‌تر نیست)حافظ گفت اگر چه بر صدایش زخم‌ها زد تیغ تاتاری 🕶
شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند
لبخند زدی و خنده ات خاطره شد هر اخم تو فرشی از هزاران گره شد یک صفحه ی صاف بود ، از آن آغاز تا دور تو چرخید زمین ، دایره شد !
دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت قیصر امین پور
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟ که جاودانه ترین لحظه ی تماشایی
تا نام تو ای میوه ی ممنوعه به ﻟﺐ ﺭﻓﺖ اندیشه ی نو بر تن ِ گل های طرب رفت گنجشک ِ دلم در پی ِ خرمای ِ بمی بود ازعشق لبت پرسه زنان سمت ﺭﻃﺐ ﺭﻓﺖ در ﺗﺎﺏ ﻭ تبت بودم و گاهی ﻧﺸﻤﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺁﻥ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎیی ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ یک پنجره‌ بر خط افق جلوه نمودی از شهر ِ فلاکت زده ﺗﺎﺭیکی ِ ﺷﺐ ﺭﻓﺖ "استاد ِسخن" از غم ِ عشقت چه نویسد وقتی تو ندانی که چه بر اهل ِﺍﺩﺏ ﺭﻓﺖ محصول ِ دعا بوده که بر قلب ِ سیاهی شمشیر ِ تکبُر شکن از فرط غضب رفت بانو‌ عسلم نم نم ِ امواج ِ سرشکم از چشم دلم آمد و از گونه به لب ﺭﻓﺖ ✍علی_قیصری
‍‌‌‍ از هوایی که جدید است برایت چه خبر؟ پیش او بعد من از حال و هوایت چه خبر؟ رفته بودی که مرا دور کنی از چشمت من به عشق تو نشستم به دعایت چه خبر؟ صبر کن یاد من آمد که بگویم این را... نه ولش کن چه بگویم به خطایت؟ چه خبر؟ من شنیدم که پشیمان شده ای، اما حیف دیگر اکنون شده ام پیر به پایت چه خبر؟ آنکه میگفت تو را جان خودش می داند ولی انگار که او کرده رهایت چه خبر؟ سالیانست که دلتنگ صدایت هستم راستی عشق من از زنگ صدایت چه خبر؟