غم آینهدارِ حسّ و حالش شده است
دیدارِ تو رویای محالش شده است
از رفتنِ تو دو روز نگذشته هنوز
دلتنگیِ من هزار سالش شده است
#مبین_اردستانی
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت
گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی
تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت
گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات
یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت
گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی (نه) با!
در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت
یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
#حسین_زحمتکش
سلامم میدهی اما در آغوشم نمیگیری
برای مستحبی، واجبی را ترک میگویی
#سمانه_کهربائیان
گفتیم از علی(ع) و خود ابن ملجمیم...
ما وارثان کینه ی قابیل آدمیم...
نامحرمیم با غم و ظلم زمان خود
اما همیشه در تب ماه محرمیم
داد از علی(ع) زدیم و عدالت نداشتیم
اصلا به عشق و عاطفه عادت نداشتیم
شهری اسیر تهمت و زخم زبانمان
هرکس بلا ندید، سعادت نداشتیم!
تنها مسیر دفع غم امن یجیب نیست
در کوچه های غم زده مان عطر سیب نیست
وقت عمل رسیده به لبها و سینه ها
"نام حبیب هست و نشان از حبیب نیست"
محتاج یک کرشمه و لطف و عنایتیم
گم گشته ایم و در پی راه هدایتیم
ما اهل حرف های قشنگیم و وقت خود
اثبات می شود چقدر با ولایتیم!
آقا ببخش واژه به واژه گلایه شد
این شعر خام خسته سراسر کنایه شد
اما کجای عالم امکان نوشته اند
خورشید نام پاک علی(ع)زیر سایه شد
#محمدجواد_منوچهری
📚ردپای سرخ دل
#شب جمعه
شب #زیارتی
#کربلا
السلام علیک یا ابی عبدلله
چقدر تیر بر تن تو نشست
چقدر صورتت تَرَک خورده
چشمهایت دگر نمی بینند
وای از آن پلک های پژمرده
تکیه ات را بده به شمشیرت
قدرتی ده به جسم خسته ی خویش
سر عمّامه را ببند آقا
دور پیشانی شکسته ی خویش
نیزه ها روبروت صف بستند
سعی خود را نما زمین نخوری
روی پایت باییست چون زود است
از رباب و رقیه دل ببُری
سمت گودال میروی باشد
ولی ای عشق قدری آهسته
از همان بوسه بر گلو خواندم
خنجری بر تو راه را بسته
چقدر تیر در پرت جا شد
بالهایت اگر چه کنده شده
ماندن یک ۳شعبه در قلبت
کار زجر آور و کشنده شده
وقتی از ذوالجناح افتادی
زینب از روی تل تو را می دید
ناگهان چشم او سیاهی رفت
تا سرت روی نیزه ای تابید
بدنت بر زمین و اطرافت
مملو از گرگهای بی پروا
نیزه ها هم زدند و هم بردند
تا نماند برای تو اعضا
حسین جعفری
#غزل_رضوی
عشق ، می آورد از دور ، خدا جو ها را
می رساند به حرم ، پای تکاپو ها را
از شبستان پر اسلیمیِ تو دستِ نسیم
می برد عطر غریبانه ی شب بو ها را
آنقَدَر حال و هوای تو لطیف است که باز
عقب انداخته ای کوچ پرستوها را
لب به حوضت زده زنبور و شفا نوشیده است
که عسل ریخته اندیشه ی کندو ها را
از نشابور ، قلمدان مرصع تا توس
باز کرده ست به دامان تو بازوها را
روشنای نظرت در هیَجانی از شوق
برق انداخته چشم بچِه آهو ها را
متواتر شده بس جاذبه ی سلسله ات
می کِشد مردم آن سمتِ فراسو ها را
سنگ را ، خادم صحن تو ورق خواهد زد
تا زمین باز ببوسد لب جارو ها را
#مجتبی_نظام_آبادی_بردسکن
تیر کج هرگز نگردد راست از زور کمان
بگذر ای پیر مغان از وادی ارشاد ما
#صائب_تبریزی
دیدن ما تلخکامان تلخ سازد کام را
دایه گویا داد از پستان حنظل شیر ما
#صائب_تبریزی
با هزاران چشم میجوییم عیب خویش را
چون رسد نوبت به عیب خلق، ستاریم ما
#صائب_تبریزی
کام تلخی را ثمر هرگز ز ما شیرین نشد
بر زمین چون سرو از بیحاصلی باریم ما
#صائب_تبریزی
شدیم سرو و به ما بیثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا اینهم از سرافرازی
#فاضل_نظری
دَر سرَت اِمروز بحث ِ داغ ِ آغوشم نبود ..
پنجشنبه تعطیل است یا مارا زِ خاطِربرده ای؟
#طبیب_اصفهانی