eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زان باده پُر کن ساغرم کز وی سحر سر می زند خورشید در خم خانه اش هر صبح ساغر می زند از چند و چونم وارهان ، با جرعه ای آتش فشان ز آبی که آتش بی امان ، در خشک و در تر می زند بختم به سودای تنت ، ره می زند به سوی منت تا آورد در گردنت ، دستی که به سر می زند تصویر آن شیرین دهن ، خود بر نمی تابد سخن هست این قدر کز عشق من ، طرحی به دفتر می زند من شاعرم ! خوش می زنم ، از عشق و از مستی رقم اما به چشمانت قسم ، چشم تو خوش تر می زند من می شناسم پنجه را ، این تک نواز آشنا عشق است هر چند این نوا ، با ساز دیگر می زند ای عشق ! از آن مشرق درآ ، روشن کن این ظلمت سرا کاین شب جدا از تو مرا ، بر دیده خنجر می زند یک جرعه زین می نوش کن ، وز های و هو خاموش کن عشق است اینک ! گوش کن : انگشت بر در می زند
آبادی شعر 🇵🇸
زان باده پُر کن ساغرم کز وی سحر سر می زند خورشید در خم خانه اش هر صبح ساغر می زند از چند و چونم و
من شاعرم ! خوش می زنم ، از عشق و از مستی رقم اما به چشمانت قسم ، چشم تو خوش تر می زند
تو هم با چشمِ من خود را ببینی اشک میریزی…
هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیز حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب...! ✍🏻 شبتون در آرامش 🌙✨
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم، نگـــرانم . صیاد ـ
گاه‌گاهی جمله‌ای زیبا، مشوّق می‌شود حرفی از یک رهگذر با دل مطابق می‌شود وصفی از دانایی‌ات گفتند، مشتاقت شدم آدم از راهِ شنیدن زود عاشق می‌شود فکرِ این‌که گاه‌گاهی یادِ من هم می‌کنی رویِ موجِ غم برایم مثلِ قایق می‌شود معذرت می‌خواهم از مصراعِ قبلی، ای عزیز لطفِ تو هر لحظه با حالم موافق می‌شود خنده‌هایت، آفتابِ صبحِ آرامش شدند چون که از مِهرِ صدایت، خانه مشرق می‌شود از سخن‌هایِ قشنگت باز هم حرفی بزن تک‌تکِ هر واژه‌ات عمرِ دقایق می‌شود نورِ مِهرت از گُلِ خورشید هم خورشیدتر خوش به حالِ ذرّه‌ای که باز لایق می‌شود یادِ خود را تا همیشه از دل و جانم نگیر چون که قلبم با حضورت قلبِ سابق می‌شود.
به روی حلقه ی هر شعر من نگین شده ای برای من نفس گرم واپسین شده ای برای دیدن من آمدی گل آوردی فقط تویی که از این عشق خوشه چین شده ای سلام مرد غزل های من درود ای عشق میان بیت قشنگم تو نقطه چین شده ای به خاطر تو نفس می کشم که در این شهر فقط تویی تو که ارامش زمین شده ای هنوز بوی بهار از تن تو می آید بهار من ! تو به تقویم تازه " پین " شده ای بمان برای من این روز ها دلم تنگ است بمان ، بمان که تو یک آیه از یقین شده ای
. پسرم جان من به قربانت "دوست دارم هزار چندانت" پای تا سر همه جمالی و ناز "ای به خلق از جهانیان ممتاز" کم‌کمک آب می‌شوم امروز "عمر برف است و آفتاب تَموز" "برود جان مستمند از تن" نیستم چون از آفتاب ایمن عمر تیر است و می‌کند پرواز "که چو رفت از کمان نیاید باز" تا نبینی تو هیچ آزاری "منم و آب چشم و بیداری" "روزگار وصال چون بگذشت" می‌شوم آب در دل این دشت عمر همچون خیال و خوابی بود "ای دریغا که چون سرابی بود" چه کنم روزگار یارم نیست "غیرتم هست و اقتدارم نیست" "کار مردان تحمل است و سکون" تا دل اهلشان نگردد خون "جان من! جان من فدای تو باد" نشد آخر تو را کنم داماد "آفرین خدای بر جانت" می‌شوم من فدای مامانت مادرت هست برتر از ده مرد "که تو فرزند نازنین پرورد" پسرم گوش کن تو این هشدار "یار ناپایدار دوست مدار" "عمر کوته‌تر است از آن که تو نیز" دل سپاری به نفس عقل‌گریز شاه باش و گدای نفس نباش "شهربند هوای نفس مباش" 📌 همۀ مصرع‌های داخل گیومه از جناب سعدی است ❄️❄️❄️
ما خوب و خوش و خرّم و دلباخته بوديم نفرين به دو چشمان همه شور نظرها!
مرا از هیبت روز قیامت چند ترسانی؟ چو یار از یار دور افتد ، قیامت آن زمان باشد
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☕️فال دلم☕️ ازتو دل می کَنمُ وچاره ای غیرازاین نیست بیخیال دل خود..؛ عشق تـمـام دین نیست! گـرچه دلتنگیِ من، خانه خــرابم کرده... این دلِ زخمیِ من، منتقم هر کین نیست! سینه از سوز غمت، سوختُ و خاکسترشد آری این رسم جگر سوز، تورا آیین نیست! سالها عمر مرا غصه ی بیهوده گرفت...! که چرافالِ دلم، دلبر ِ مومشکین نیست؟! عمر رفتُ و خبر از دلبر و دلدار نشد...! دیگرآن شوق فراوان، به دل مسکین نیست (عارف) ١٧ اردیبهشت ١۴٠١ تاریخ تحریر ٢٣بهمن١۴٠١
گر دل نبوَد کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل