غمی به قدمت تاریخ
به پاس یک دل ابری، دو چشم بارانی
پُر است خلوتم از یک حضور نورانی
کسی که وسعت او در جهان نمیگنجد
به خانهٔ دل من آمده است مهمانی
غمی به قدمت تاریخ درد انسان داشت
دلی به وسعت جغرافیای انسانی
چه بود؟ بارقهای کز سر زمانه گذشت
و یا ز خواب جهان یک عبور طوفانی؟
نشسته است به جانم همیشه تا هستم
غمی اصیلتر از یک نیاز روحانی
هنوز میشنود آن صدای محزون را
دلم، به روشنی آیههای قرآنی
در سوگ حضرت امام خمینی
#فاطمه_راکعی
و بی خط نگاهت راه را از ياد میبردم
اگر مهرت نبودی، ماه را از ياد میبردم
"شبی تب داشتم، رفتی و قرص ماه آوردی"
كه بیلطف تو روز و ماه را از ياد میبردم
صدای آشنایی میوزد از قاب تصويرت
بدون چشمهايت آه را از ياد میبردم
اگر شبها نمیخواندی برايم قصهٔ ايمان
خودم را، اين دل گمراه را از ياد میبردم
بيا تا كی تسلّی میدهی تنهایی خود را؟
بدون اشك حتی چاه را از ياد میبردم
اگر از سورهٔ دست كليمت بیخبر بودم
به قرآنت كه بسم الله را از ياد میبردم
تمام سرگذشتم میشود تكرار در چشمت
و بیخط نگاهت راه را از ياد میبردم
#محمدعلی_عجمی
باران که میبارد هوا بوی تو میگیرد
آغوش دنیا عطرِ گیسوی تو میگیرد
برقِ نگاهت در مسیر آسمان گل کرد
ابر، آبرو از تاژِ ابروی تو میگیرد
با شر شر باران هوایی میشوم گاهی
فکر و خیالم را سرِ موی تو میگیرد
تو ماه هستی چادر شب را بغل کردی
صدها ستاره نور از روی تو میگیرد
قدری نظر انداختی روز قیامت شد
قدقامتم را قامت کوی تو میگیرد
بلبل به شوق اشتیاقِ روی تو پر زد
گل عشوه را از عطرِ دلجوی تو میگیرد
هرگز هوای عشق تو در من نمیمیرد!
باران که میبارد هوا بوی تو میگیرد
#صفيه_قومنجانی
🔸کپی شعر با نام شاعر
پارسی
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کُه، ترنّم دریاست پارسی
از آفتاب، معجزه بر دوش میکشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشغر، از سند تا خجند
آیینهدار عالم بالاست پارسی
تاریخ را، وثیقهٔ سبز شکوه را
خون من و کلام مطلّاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده، عرصهٔ بیدارباشِ مرد
پیغمبر هنر، سخن راست، پارسی
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی است که ما راست پارسی
#عبدالقهار_عاصی
ما صید شدیم تا تو صیاد شوی
ما عقده شدیم تا تو آزاد شوی
ما زخم شدیم تا تو لبخند شوی
ما درد شدیم تا تو فریاد شوی
#عبدالقهار_عاصی
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ
ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ
نقشی همه انتظار و چشمی همه آب
شهری همه درد و شهرداران همه سنگ
#عبدالقهار_عاصی
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی آقای عسکری
شعر از فرصتالدوله شیرازی
👌
هنوز فرصت هست
هنوز فرصت هست
برای دیدن یک گل
هنوز فرصت هست
هنوز میشود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط ناروشن
هنوز میشود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
هجوم وسوسهٔ میدان
و آرزوی فروش دو پاکت سیگار
چگونه غربت مردان روستایی را
گره زده است به آغاز بیسرانجامی
و چشم مزرعه میسوزد
و چشم مزرعه در انتظار کسی است
که بند حادثه او را ز روستا دزدید
کسی که دور شد از روزهای بذرافشان
و ردّپای طلوع گیاه را گم کرد
نگاه حادثه میگوید
کسی به فکر شکفتن و خوشهدادن نیست
دو پاکت سیگار
برای گریهٔ گلهای روستا
کافی است
□□□
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از چشمهای بارانی
دری گشود به معنای اولین خورشید
و پشت حوصلهٔ عشق زندگانی کرد
نگاه کن شاعر!
هنوز روشنی نام یک ستارهٔ سبز
چراغ کوچهٔ ماست
چراغ کوچهٔ ما را چرا نمیبینی؟
هنوز شعر تو از جنس مهربانی نیست
هنوز کودک امسال با تو بیگانه است
تو ماندهای و حصار همارهٔ عادت
تمام دغدغهات یک فصاحت موهوم
و سنگچین قوافی
■■■
نگاه کن شاعر!
تو ماندهای و حصار بلند بیخویشی
تو ماندهای و هجوم مکندهٔ تصویر
تو ماندهای و صدایی که اهل عاطفه نیست
تو ماندهای و غم «حجم»
تو ماندهای و غم «موج»
تو ماندهای و سراب...
نگاه کن شاعر!
هنوز شعر به «اخوانیات» مشغول است
و چشمهای تو غمناک زخم انسان نیست
و چشمهای تو در جستجوی عشق نبود
و چشمهای تو در کوچههای شهر نگشت
و دست عاطفه هرگز تو را نچرخانید
□□□
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از دست خالی یک مرد
غم شبانهٔ یک خانه را سراغ گرفت
هنوز میشود از پلههای درمانگاه
برای دیدن اندوه شهر بالا رفت
و صبر کرد و نشست
و مثل آینه پر پر شد
و سطر اول یک شعر میشود آغاز
■■■
برای دیدن خوبی
برای خوبشدن
برای خیمهزدن در نگاه یک کودک
هنوز فرصت هست...
هنوز میشود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
چگونه میرمد از من نگاه کودکیام!
به جستجوی کسی باشیم
کجاست گمشدهٔ من؟
هنوز میشود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط ناروشن
#محمدرضا_عبدالملکیان
🍁 🍁
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیرهشب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشهٔ من
گیسوان تو شب بیپایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسهزن بر سر هر موج گذر میکردم
#حمید_مصدق
#جای_تو
جای تو خالی است
در تنهاییهایی که مرا
تا عمیقترین درههای بیقراری میکشانند
جای تو خالی است
در دریغ نامکرری
که به پایان رسیدن را فریاد میکنند.
جای تو خالی است
در هر آن ناکجایی
که منم....
#حمید_مصدق
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رها شد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
با سلام و گل سرخ و چمدان برگردد
من نوشتم که تو را دوست ندارم ای کاش
نامهام گم بشود، نامهرسان برگردد
روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد
پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد
به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
#مهسا_تیموری