eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
Gomnam-Haftegi930204[01].mp3
7.96M
آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم ما اهل آنجاییم،از اینجا باز می‌گردیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر‌ خراب گناهی، اگر که خسته راهی بیا بیا که در اینجا هراس راه ندارد ببوس خاک درش را و سجده کن حرمش را که در مسیر رضا ، ناسپاس راه ندارد
چشم مجنون چشم لیلی را سخنگو می کند...
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم ودل سیرم؟ که میگردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود زندگی خوب شود … باد خبرچین نشود … بی هوا بوسه بزن، عشق دو چندان بشود بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود! وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟! مانده ام مات ، بخواهم که کدامین نشود ؟ چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست زلف تو آمده تکرار مضامین نشود بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم! تا که دنیای حسودان به تو بدبین نشود روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد به عزیزان بسپارید که : ” تلقین نشود” دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم پیش من باش که دیوار غزل، “چین” نشود!! 🙂🙃🙂🙃🙂🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبریای توبه را بشکن! پشیمانی بس است از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای زاهد! مسلمانی بس است یوسف از تعبیرخواب مصریان دلسردشد هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است نسل پشتِ نسل تنها امتحان پس می دهیم دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم! سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت
تو باشی، رازقی باشد، غزل باشد، خدا باشد بگو این دل اگر آنجا نباشد، پس کجا باشد؟! خدا می‌خواست هم‌عصر تو باشم، هم‌کلام تو خدا می‌خواست چشمانت برایم آشنا باشد خودش می‌خواست لبخندت، سلامم را بلرزاند خودش می‌خواست قلب ساده‌ی من مبتلا باشد بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد، چرا باید هزاران سال نوری دستشان از هم جدا باشد بگو وقتی دو دلواپس، دو دلداده، دو دلبسته دلت را بسته می‌خواهم چرا؟! باید رها باشد... نمی‌خواهم که پابند دل بی‌طاقتم باشی تو باید شاد باشی تا جهان بوده‌ست و تا باشد رها کن شاعران را... ما به غم شادیم  و آزادی مگر آزادگی باید میان قیدها باشد! خداحافظ نگفتم تا نگویی”زود برگردی” خدا می‌خواست لبخند تو ختم ماجرا باشد
تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن لطفا بدون فاصله با من قدم بزن! گاهی به روی پنجره ی کوچکم بخند گاهی جهان کوچک من را به هم بزن خطی به نام عشق به پیشانی ام بکش یک سرنوشت تازه برایم رقم بزن اصلا بیا به خاطر این روزهای خوب از هفته روزهای بدم را قلم بزن بی فکر درس و کار همین چند لحظه را با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن...
زائری بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من ! ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟ رضا_نیکوکار
پاییزِ تو سر می‌رسد، قدری زمستانی و بعد گل می‌دهی، نو می‌شوی، من در بهارت نیستم زنگارها را شسته‌ام، دور از کدورت‌های دور آیینه‌‌‌ای رو به توام، اما کنارت نیستم دورِ دلم دیوار نیست، انکارِ من دشوار نیست اصلاً منی در کار نیست، من هم حصارت نیستم
راستی، دیشب دور از تو دلم گرفت مگر می شود تورا از خاطرم گرفت دیشب نبودی و خیال خلوت تو بود یکبار دیگر خلوتم را حس غم گرفت ... ابر خیالت در هوای سرد من پیچید باران خون از چشمان ترم گرفت هرشب همین است با تو ماجرای من یادت به شبها داد مرا و پسم گرفت یادت بخیر هوای نفسهای من از تو چه پنهان دوباره نفسم گرفت ...