سربازم و اینجا همه جا دیده کنم یا
مشغول صدایی مثلا گفته خدایا
عاشق نشود تا که سرانجام ببینم
بانو شده چشمش به دلم سهم دو دنیا
خوابم کم و پستم غم و اشکم نم و حالا
تعبیر کنم عشق نه هرگز من و رویا ؟!
#سید_طباطبایی
#کربلا
یارب آنان که برفتند و بدیدند دوباره بروند...
ما هم که نرفتیم و ندیدم...هیچ... بماند...
#مبتدی_ام
#ارسالیاعضا
غلط میگیرد از طرز ادای " ضاد " ضالینم
همان شیخی که میبینم هزاران رخنه در دینش..!
#حسین_زحمتکش
خدا کند که مرا از دلش جدا نکند
من و جدا شدن از جان خود؟خدا نکند...
#محمد_حسین_ناظران...
بھ روی صورتم گیسـویِ او مهمـان شد و گفتم
خدا دلبستـگانِ رو سیاهشـ را نگـھ دارد ! ..
-سامانے'
🖇🌱
پدرم گاه صدا میزندَم شعر سپید!!
بس که آشفته و رنجور و به هم ریختهام...!
#حسن_دلبری
گفتم این عدل نباشد کہ دلم ریش شود!
گفٺ این سادگیہ توسٺ کہ دل میبازی...
#مولانا
🌸
روز نخست ، نوبت تقسیم تاب و تب
تابش به مویِ تو ، به منِ خسته تب رسید
✍ #عاصی_خراسانی
مانده ام بی کس و از عشق شما دور شدم
خوب داری خبر از من که چرا دور شدم
رفتم آنقـدر به دنبال گناهان که دگـر
در ته چاهم و از شرم و حیا دور شدم
در قدیم از غمتان دیده ی تر داشته ام
حیف شد باز هم از حال بکا دور شدم
در جواب کرم و لطف زیاد تو به من
هِی بدی کردم و از رسم وفا دور شدم
یک شب جمعه ببر نوکرتان را به حرم
مدتی می شود از کرب و بلا دور شدم
عاشقت هستم خجالت می کشم از گفتنش
من حیا کردم دهان بستم ولی آیا تو هم...
لحظه ای افتاد چشمانت به چشمانم ولی...
از نگاهت همچنان مستم ولی آیا تو هم...
سعی کردم تا نظر بازی کنم رویم نشد
حیف، من رُویم نشد، جَستم ولی آیا تو هم...
از زمین تا آسمان، از آسمان تا کهکشان...
زیرو رو کردم تو را جُستم ولی آیا تو هم...
کاش میشد قسمتم باشی تو ای حوّای من
من که رفتم، آدمی پستم ولی آیا تو هم...
عاشقی از جنس مجنونم بیا لیلای من
من که مجنونی ازین دستم ولی آیا تو هم...
باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم
که تو با لشکرِ چشمانت و ... من یک نفرم...!
#محسن_نظری
شک ندارم که اگر پای "طو" در بین نبود
جنت آباد ، جهنم شدنش حتمی بود...
#امید_صباغ_نو
#جنتآباد
تنها به غمم تسکين ، بخشد غزلِ حافظ
آنجا که چه زيبا گفت :داد از غمِ تنهايي
#محسن_دولتی
رندانه گفتی:عاشقی؟رندانهتر گفتم:
عشق مرا با شعر هایم می شود سنجید!
پوریا شیرانی
تماشاییترین تصویر دنیا میشوی گاهی
دلم میپاشد از هم بس که زیبا میشوی گاهی
حضور گاه گاهت ، بازی خورشید با ابر است
که پنهان میشوی گاهی و پیدا میشوی گاهی
به ما تا میرسی ، کج میکنی یکباره راهت را !
ز ناچاریست گر همصحبت ما میشوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت
به قصد عاشقآزاری ، معما میشوی گاهی
تو را از سرخیِ سیب غزلهایم گریزی نیست
تو هم مانند آدم زود اغوا میشوی گاهی ...
مهدی_عابدی
لب بجنباني همينجا خطبه خوان آورده ام
دوستي با شيخ محضردار گاهي لازم است
#شیخمحضردار
بین این همهمه ها، او که بیاید کافی است
با نگاهش دوسه تا شعر ببافد کافی است
یک نفر حال مرا هم که بفهمد خوب است
درد این فاصله را خوب بداند کافی است
چادرت را سر کنی یک کوچه
عاشق می شود
زن نگو دختر نگو ... دلبر گلاب
قمصر است
امین شهسواری
جنجال رویش را تمام شهر میبینند
اما کنار من نقاب دیگری دارد
من عاشق او می شوم او عاشق عشقش
عاشق همیشه قصه زجر آوری دارد
#علی_صفری
჻ᭂ࿐
هࢪچہ نازش میڪشم، با چشم گوید اِذهَبے
آخࢪ او قاࢪےِ قࢪآن اسٺ و بچہ مذهبے
دو بوسه از لب شیرین تو، با زور می چسبد!!
عسل با نیش های مهلک زنبور می چسبد!!
تو مثل قهوه می مانی که هم دلچسب، هم تلخی!
که قهوه با تمام تلخیَش بدجور می چسبد!!
اگر چه ترش و لب دوز ست طعم غوره های تو
ولی شیرین تر از یک حبّه ی انگور می چسبد!
کنار خلق و خوی ترش خود کوه نمک داری
انار ترش لب های تو قدری شور می چسبد!!
دلت هرچند افتاده به قلّاب دلم امّا
شکار شاه ماهی ها، فقط با تور می چسبد!!
اگر پروانه خود را زد بر آتش از سر عشق است
که داغ شعله ی سوزان به شوق نور می چسبد!
شبیه بید مجنونی که لیلی وار می رقصد
تماشای قد و بالای تو از دور می چسبد!
تو مثل قلّه ی صعب العبور کوه، سرسختی!
که بوسه از لبت با زحمت و با زور می چسبد!!
فرهاد_شریفی
من اگر روی تو حسّاسم وُ غیرت دارم
پشتِ این عاشقیام منطق وُ حکمت دارم
نازبانویِ «عسلْ صورتِ» «خاتونْسیرت»
تا ابد با لبِ نازت، سَرِ صحبت دارم
محشر از چشمِ تو میریزد وُ من اینگونه تحتِ این فلسفه، ایمان به قیامت دارم!
خندهات؛ حوریِ موعودِ بهشتی! به به!خوش به حالم! چقَدَر شادی و نعمت دارم
در لبانت پلِ معروف صراطست آری
در گذر از پُلِ شیرینِ تو، رخصت دارم؟
چشمِ هرکس به تو درویش نباشد فیالفور
کور خواهد شد عزیزم! به تو غیرت دارم
❤️
کسی در باد میخواند به نام گیسوانت شعر
و میجوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعر
اگر تندیس زیبای غزل! آغوش بگشایی
شبی فواره خواهد زد میان بازوانت شعر
تویی مهمان ناخوانده که در رویای من یکشب
نهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شعر
تو حافظ، شمس،مولانا، تو بیدل، صائب و خیام
که زانو میزند هرروز و شب در آستانت شعر
تو شعر خلقتی آری، که در آیینه میباری
نگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعر
زمان افسانه خواهدکرد ما را در جنون روزی
مرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعر
بیا گیسو رها کن تاشود طوفانی از مضمون
و در آیینهها پیچد به دور بازوانت شعر
#امین_شیرزادی
بود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟
ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟
بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را
ز بعد اين همه تلخي که مي کشد دل من
ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را
کي ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پاي تو را
مباد روزي چشم من اي چراغ اميد
که خالي از تو ببينم شبي سراي تو را
دل گرفته ي من کي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را
چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان
که هيچ کس نتواند گرفت جاي تو را
ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را
سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد مي دهد سزاي تو را
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را
به پايداري آن عشق سربلندم قسم
که سايه ي تو به سر مي برد وفاي تو را
هوشنگ ابتهاج
🌹🌹🌷🌸
مي روي اما گريز چشم وحشي رنگ تو
راز اين اندوه بي آرام نتواند نهفت
مي روي خاموش و مي پيچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهاي بي تاب تو گفت
چيست اي دلدار اين اندوه بي آرام چيست
کز نگاهت مي تراود نازدار و شرمگين ؟
آه مي لرزد دلم از ناله اي اندوه بار
کيست اين بيمار در چشمت که مي گريد حزين ؟
چون خزان آرا گل مهتاب رويا رنگ و مست
مي شکوفد در نگاهت راز عشقي ناشکيب
وز ميان سايه هاي وحشي اندوه رنگ
خنده مي ريزيد به چشمت آرزويي دل فريب
چون صفاي آسمان در صبح نمناک بهار
مي تراود از نگاهت گريه پنهان دوش
آري اي چشم گريز آهنگ سامان سوخته
بر چه گريان گشته بودي دوش ؟ از من وامپوش
بر چه گريان گشته بودي ؟ آه اي چشم سياه
از تپيدن باز مي ماند دل خوش باورم
در گمان اينکه شايد شايد آن اشک نهان
بود در خلوت سراي سينه ات يادآورم
هوشنگ ابتهاج
🌷🌹🌷⚘💐⚘🌸
هواي روي تو دارم نميگذارندم
مگر به کوي تو اين ابرها ببارندم
مرا که مست توام اين خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که ميسپارندم
مگر در اين شب ديرانتظار عاشقکش
به وعدههاي وصال تو زنده دارندم
غمم نميخورد ايام و جاي رنجش نيست
هزار شکر که بي غم نميگذارندم
سري به سينه فروبردهام مگر روزي
چو گنج گمشده زين کنج غم برآرندم
چه بک اگر به دل بيغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که ميگسارندم
من آن ستارهي شب زندهدار اميدم
که عاشقان تو تا روز ميشمارندم
چه جاي خواب که هر شب محصلان فراق
خيال روي تو بر ديده ميگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازين دست مينگارندم
کدام مست ، مي از خون سايه خواهد کرد
که همچو خوشهي انگور ميفشارندم
هوشنگ ابتهاج
🌹⚘🌷🌸🌸
🍀 #عـاشـقـانـه
هر بار در پاسخ به عشقم بد دهـانی کرده ای
در کشتن احساس من با غـم تبانی کرده ای
گفتم جوانی ، می روی یک روز عاقل می شوی
حالا شدم پیر جهان از بس جوانی کرده ای
اینقدر آیه آمـده در شرح خوبی ها ولی
عادت به تکراری فقط از "لن ترانی" کرده ای
لب های من جز با "عزیزم"یا که"عشقم"وا نشد
یک بار تو در حق مـن شیرین زبانی کرده ای؟
یک تکه از قلب منی گرم تپش در سینه ام
هرچند در هـر فرصتی تکّـه پرانی کرده ای
رفتی برو اما بدان با مهربانی مثل من
نامهربانی کرده ای....
نـامـهربانی کـرده ای
✍#اسـمـاعـیـلعـلـیـخـانـی
••••✾•🌿🌺🌿•✾••••