من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم
دل پر از شوق رهاییست، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟ خاطرهی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخنها دارم
با دلت حسرت هم صحبتیام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نماندهست، ولی میخواهم
خانهای را که فروریخته برپا دارم
#فاضل_نظری
به جز سکوت مرا هیچ ادعایی نیست
درون قلک سنگین صدای سکه کم است...
#سعید_صاحبعلم
در نگاهت عاشقے را گرچہ دیدم سالها
تشنہ اما آنچہ میبیند ، سرابے بیش نیست..
#حسین_دهلوے
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
#حافظ
برای دركِ گيسويت
دلم را شانه كُن امشب
خودت ويرانه اش كردی
درونش خانه كن امشب...
#ناصر_پروانی
زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
بایداین بار به غوغای قیامت برسم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
#محمدمهدی_سیار
در زیر فشـار زندگـی تا خوردم
از دسـت زمانـه بارهـا پا خوردم
من رود خطا رفته ی شر بودم که
با لطف و عنایتی بـه دریا خوردم
#محمدجواد_منوچهری
دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم
گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم ...
هی بگویم که تو را دوست ندارم اما
یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم ...
بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کَندی
مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم ...
بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی ..
رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم ...
بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم
دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ...
غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر
دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم ...
#مریم_قهرمانلو
مو سیاه، ابرو سیاه و چشم پر جادو سیاه
هر زمان میبینمش چشمم سیاهی میرود!
#امیر_علی_سلیمانی
با یاد خـــــــدا عازم پیــــــکار شدنــــــــــد
جانباز و مدافع و علـــــــمدار شدنـــــــــد
امثال #شهید_حججی_ها کم نیست
سر داده به افتخار و سر دار شدند
#صفيه_قومنجانی
#مدافع_حرم
به جز سکوت مرا هیچ ادعایی نیست
درون قلک سنگین صدای سکه کم است...
#سعید_صاحبعلم
آن روز که رفتن تورا می دیدم
از گریه چو برگ بید می لرزیدم
ترس من از آن بود که روزی بِرَوی
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
#بیژن_ارژن
آبادی شعر 🇵🇸
مو سیاه، ابرو سیاه و چشم پر جادو سیاه هر زمان میبینمش چشمم سیاهی میرود! #امیر_علی_سلیمانی
به چشمان من افتادن چشمان سیاه تو
سیاهی میرود چشمان من با هر نگاه تو
#علی_غنی
آبادی شعر 🇵🇸
به چشمان من افتادن چشمان سیاه تو سیاهی میرود چشمان من با هر نگاه تو #علی_غنی
ارسالی اعضا در لینک ناشناس👌👏👏👏👌
دردم مداوا میکنی مثل همیشه
عقده ز دل وا می کنی مثل همیشه
آیینه زیبا می شود با یک نگاهت
دل را تو شیدا می کنی مثل همیشه
دروازه لطف و کرم را می گشائی
وقتی که لب وا می کنی مثل همیشه
از گوشه چشمت کرم می ریزد آقا
از بس که غوغا می کنی مثل همیشه
پرونده اعمال ما گرچه سیاه است
می دانم امضا می کنی مثل همیشه
دل مُرده ام اما تو با یک گوشه چشمی
کار مسیحا میکنی مثل همیشه
بهر ظهور خود چرا ای یوسف عشق
امروز و فردا می کنی مثل همیشه
تو مثل بابایت علی غمهای خود را
با چاه نجوا می کنی مثل همیشه
تو مثل زهرا مادرت از بس که خوبی
با ما مدارا می کنی مثل همیشه
شبهای جمعه کربلا همراه مادر
تو روضه برپا میکنی مثل همیشه
#سیدمجتبی_شجاع
#امام_زمان
•
تُـورا بخاطر دِرهَم چہ دَرهَمَت ڪردند
چنان ڪه شرحِ تنِ تُـو بہ آخرت اُفتاد...
ناشناس
#محرم
#امام_حسين
داریم میروییم، باران را نگیر از ما
این ساقههای ترد و لرزان را نگیر از ما
در خاطر آغوشمان سوز زمستان است
ای سبز! امّید بهاران را نگیر از ما
امشب به غار قلب ما نور تو نازل شد
ای میزبان خوب! مهمان را نگیر از ما
بگذار تا نام قشنگت بشکفد بر لب
نامت دوای ماست، درمان را نگیر از ما
حالا که با لطفت دل ما آبیاری شد
دیگر هوای چشم گریان را نگیر از ما
جان میدهیم و بر جمالت چشم میدوزیم
این فرصت دیدار ارزان را نگیر از ما
یا اجمل مِن کلّ جمیل
#زینب_نجفی
#راجی
لبت مرا به غزلهای نوجوانی بُرد
به عشقهای زمينی آسمانی برد
کسی که آتش بیمهریاش مرا سوزاند
چه شد که باز دل از من به مهربانی برد؟
به زنده بودن من نام زندگی مگذار
که این غریب فقط رنج زندگانی برد
چه زود پیر شدیم و چه دیر فهمیدیم
که عشق هرچه ز ما برد ناگهانی برد
#علی_مقیمی
آه از آن آتش که ما در خود زدیم
دودِ سرگردانِ بیسامان شدیم
راندگانِ دل نهاده با وطن
ماندگانِ غربتِ طاقت شکن
هوشنگ_ابتهاج
من "شنا"کردن بلد هستم ولیکن عاقبت
از خدا خواهم که "غرق" آن دو چشمانت شوم
#داود_شهبازی
May 11