eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه بی آواز می ماند چکاوک نه بی پرواز می ماند چکاوک پیام آشنای کوه و دشت است پُر از اعجاز می ماند چکاوک
 محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین نان جو زخم و نمک خون جگر بسیار است هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کشی است آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است اشک آبادی چشم است بر آن شاکر باش هرکجا جوی روانی است کپر بسیار است سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه کنم چه کنم دوروبرت شانه به سر بسیار است شاعر: حامد عسکری *
از دست های سرد تو این بار!... بگذریم... از عشق ... از دو راهی ِ تکرار !... بگذریم   وقتی که شانه های تو هم سهم دیگریست، از این همه عذاب و غم ِ یار!... بگذریم   وقتی دلت بهانه ی یک درد می‌شود مجبور می‌شوی که به ناچار!... بگذریم   هر بار دل بهانه ی دیدار می‌کند  از کوچه های خاطره "هربار" بگذریم   تاکی برای این همه احساس ِبی دریغ در روبروی این همه دیوار !... بگذریم   دیوانه ی توام!... و به عشق "نگاه تو"  در انتظار لحظه ی دیدار !... بگذریم   وقتی دلت اسیرو هواخواه دیگریست اصرار میکنم که به اجبار بگذریم ‎‌‌
خواهم ڪه‌ به‌ خلوت‌ڪده‌اے ازهمہ دور من‌باشم و من‌ باشم و من‌ باشم و من ... :
ناگهان آمد_یـــــــــــــــڪی در من شڪفت از جنس عشق با خودش عطــــــــــــــــرے شبیه عطر یاس آورده بود
131.8K
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸 پروردگارا... ✨به هر ریسمانی که آویختیم، برید. 🕊بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست. ✨بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد. 🕊تنها تویی که حق محبت را، ✨تمام و کمال ادا می کنی. 🕊به ما الفبای محبت بیاموز . ✨ و با ما به فضل خودت رفتار کن. 🌸آمیـن
من بودم و دلی و هزاران شکستگی آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
گر ز هجر تو كمر راست كنم بار دگر... غير بار غم عشقت نكشم بار دگر...
عهد او چون جناق بستن بود مطلب از بستنش، شکستن بود
برگرد که من تابِ دل تنگ ندارم با حرف بیا حوصله‌ی جنگ ندارم خیلی به سکوت دل خود کرده‌ام عادت اعصابِ سه‌تار و دف و آهنگ ندارم درد است که جای هوس بوسه‌ی داغت بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم درگیر توأم منزجر از فلسفه و درک بگذار بگویند که فرهنگ ندارم از خانه‌ی تو فاصله یک متر زیاد است خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم باید تو بیایی و بمانی که نمیرم برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
آن یار طلب ڪن ڪہ تو را باشد و بس معشوقہ صدهزار ڪس را چہ ڪنی؟؟