eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا در سایه‌ی احساس خود زندانی‌ات کردم؟! به ناز آوردمت پای خزر، گیلانی‌ات کردم در عمق چشمهای آسمان‌گون پر از مهرم چرا ای یخ‌ترین مرد زمین، مهمانی‌ات کردم؟! جهانم خانه‌ای تاریک بود و وامدار شب من اما آفتاب خانه را ارزانی‌ات کردم شبیه شوره‌زاری مرده در ذهن زمان بودی که من با چشمهای ابری‌ام، بارانی‌ات کردم همیشه رام بودی، جلوه‌ای آرام از دریا رسیدم، با سرانگشتان خود، طوفانی‌ات کردم تو در چنگ کویر تندخو بودی- خس و خاشاک! من اما مملو از گلهای کوهستانی‌ات کردم همیشه در هوای عاشقی پر می‌کشیدی تو ببخش انگار من کنج قفس زندانی‌‌ات کردم!
هرکس که به حکمش زده اعدام کنید از خواهشِ آخر نکنندش که دریغ
برخورد نگاهت شده چون صاعقه تر یک رعد تو مسبوق به بد سابقه تر من گیج شدم یا تو شدی گیج ترین دیوانه نکن شعر مرا نابغه تر
دارم تمام می شوم اینجا میان درد حالا که رفته‌ای برو، از نیمه برنگرد حالا که رفته ای برو راحت، که خسته‌ام از این جنونِ عقل و دلِ مانده در نبرد تو آدم نماندنی و اهل رفتنی آری برو که کشته مرا این حضور زرد حالا برو که فصل بهار است، خوب من می‌ترسم از نبود تو در روزگار سرد شاید به قدر سختی مرگ است رفتنت اما دلم کنار تو هم زندگی نکرد من می‌روم پس از تو در آغوش غصه‌هام بگذر تو هم، به فاصله طاقت بیار ...مرد
اگر لایق کمی باشم بیایم من به مشهد ولی قبلش ببینم یا بخوانم با تو اشهد
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم دارم برای خواب هایم قصه می گویم: قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد (عکس تو را از نقطه های کور می بوسد) بدجور می خندی و او بدجور می بوسد دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد امشب شما را شاهزاده خانم بابل فرمانروای فاتح آشور می بوسد (مرد هزاران سال نوری دورتر از تو دارد همین حالا تو را از دور می بوسد) یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب یک مورچه من را درون گور می بوسد
بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی صائب تبریزی
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم دارم برای خواب هایم قصه می گویم: قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد (عکس تو را از نقطه های کور می بوسد) بدجور می خندی و او بدجور می بوسد دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد امشب شما را شاهزاده خانم بابل فرمانروای فاتح آشور می بوسد (مرد هزاران سال نوری دورتر از تو دارد همین حالا تو را از دور می بوسد) یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب یک مورچه من را درون گور می بوسد
هر که دل را ندهد ، عاقبت اندیش تر است دلِ عاشق بخدا از همه کس ریش تر است این چه رسمی ست که در بازی عشاق ، یکی بی وفا بوده ولی از دگری پیش تر است آن که از جنس وفا آمد و در دل جا شد از عزیزان خودم نزد خودم خویش تر است باغ رویایی من پهنه ی آغوش تو که عطر آن از همه گل های جهان بیش تر است شاه قلبم شده مات از رخ زیبای شما کیش رویت کمی از کیش جهان کیش تر است سهمم از ثروت دنیا کفنی بیش‌ که نیست شاعرِ عاشق تو از همه درویش تر است نوبت دلبری و فصل شکارت که رسد گرگ چشمان تو از بره ی ما میش تر است
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی‌کشم، این آه از پی آه است در آسمان خبری از ستارهٔ من نیست که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است به جای سرزنش من به او نگاه کنید دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است شب مشاهدهٔ چشم آن کمان ابروست کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم شب خجالت من از لب تو در راه است
🍃 من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است این برکه ی بی حوصله اندازه ی من نیست ...
دلم می رفت و می نالید هر عضوم ز دنبالش به آهنگی که نالد از پیِ دیوانه زنجیری
شده در کنج قفس آه موثر باشد؟ دیدن صورتک ماه مُخدر باشد؟ کوچ سهم دل تو باشد و در پای عمل قسمت پنجره ها مرغ مهاجر باشد؟! تنبلی ریشه محکم بدهد ،سست شوی دست آخر پَر پرواز مقصر باشد! به خیالت شده ای شاعرِ صیاد ولی شاه ماهی غزل دست مفاخر باشد ◽ مرغ دریایی دل می شود آرام شوی نیست در شهر کسی فکر مسافرباشد
مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ست من پر از درد توام بیمار میدانی که چیست؟
🍃 آوای باد انگار آوای خشک سالیست دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست … لاادری
صد برگه ی سفيد پسش داده ام بس است كِی خسته می شود فلك از امتحان من ؟؟
اندکی تا قسمتی قلبم برایت تنگ شد واژه‌های عشق آلودم برایت سنگ شد شهرها را گشته‌ام، با تیشه در دست و چراغ در پی تاریخ تو ...تیمور پایش لنگ شد الهه گودرزی
دل چو خون گردید ، بی حاصل بود تدبیرها کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی داشتم 🌹🌹🌹
بگیر دست من افتاده را که در ره عشق به پای صدق به سر می‌برم وفای تو را سزد اگر ندهد مهر دیگری در دل که کس به غیر تو شایسته نیست جای تو را 🌹🌹🌹
مویت اگر پیدا شود از زیر ابر شرم ماه از خجالت روسری سر می‌کند بانو 🌹🍃
😁😁
قیامت می‌کند هر شب، خیالت در دلِ دلم می‌سوزد از چشمی که بی‌تو او ندارد خواب نه دیداری، نه بیداری، نه دستی بهرِ دلداری غمت ناخوانده مهمان است، میان این شب مهتاب
مهر خوبان دل و دین از همه بی‌پروا بُرد رخ شطرنج نبرد آن‌چه رخ زیبا برد من خسی بی‌سروپایم که به سیل افتادم او که می‌رفت مرا هم به دل دریا برد
باز یادت در دلم ؛امشب قیامت می کند.. بی تو دلتنگی مرا؛ هرلحظه غارت میکند.. 😔 میگذارم سر بروی؛ شانه های بیکسی.. فاصله امشب شده؛ قاضی قضاوت میکند.. 😔 واژه کم آورده ام؛ تا وصف تو زیبا کنم.. خوب میدانم قلم دارد؛ جسارت می کند.. 😔 هیچکس زیباتر از تو؛ در جهان هرگز نشد .. چشم را حیرت زده؛ آن قد و قامت میکند .. 😔 آنچنان دلبسته ات هستم ؛برای لحظه ای.. غافل از یادت که باشم ؛دل شکایت میکند.. 😔 بینهایت دوستت دارم؛ فراوان بیشمار .. آینه حتی به عشق ؛ما حسادت میکند .. 😔 هیچ دردستش ندارد؛ جز غزل سنگ صبور.. تا نفس دارد؛ به تو عرض ارادت میکند..
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست مالک ملک وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست