اگــر دنـبــال عـشــقی، مـن نـدارم
که مـن جـز قـلـبـی از آهـن نـدارم
برو دست از سرم بردار، ای عشق!
که حــال بیـسـتـون کـنـدن نـدارم
#دوبیتی
#عباس_احمدی
کنــار قفــس اش،
"پــرنــده"،
صــدايــش نــزنیــد!
داغ دلــش، تــازه مــی شــود . . .
#جواد_نوروزی
می ریخت پشت ِپنجره باران شدیدتر
باید که شعر ِتازه بگویم جدیدتر
هم وزنِ چشمهای تو طوفان به پا کنم
تا شب به پای ِماه ِتو گردد سپیدتر
دیوارهای شهر تو را جـــار میزنند
"قــــفلِ تمام پنجره ها تر کلید تر"
این روزها که حال دلم زار میزند
نزدیک می شوم و تو هی ناپدیدتر
باران ِچشمهای مرا سرسری نگیر
از من کجاست چشم و دلی پر امیدتر!؟
احساس می کنم به هوای تو شاعرم
نبض قلم به خاطر تو می چکید تر
تنها نشسته ام به تماشای چشمهات
بر من ببار حضرت باران شدیدتر...!
#صفیه_قومنجانی
بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت ششم جمادی الثانی سالروز شهادت یار باوفای پیامبر و برادر بزرگوار امیرالمومنین جناب جعفر طیار علیهالسلام
پروانه
چون در طواف عاشقی بالوپر آوردی
پروانهوار از پیلهی غم سر برآوردی
ققنوسوش از لابهلای شعلههای نفس
با تکیه بر آرامش و ایمان زر آوردی
چون چشمگفتن از دهان تو نمیافتاد
نقش رضایت بر لب پیغمبر آوردی
هرجا علم را روی دوش خود مکان دادی
در یاری دین خدا یکلشکر آوردی
با شمّهای از سورهی اعجاز چشمانت
یکقوم را در زمرهی ایمان درآوردی
روزی که چشم شهر روشن از حضورت شد
با خود بشارتهای فتح خیبر آوردی
هروقت که در عرش مهمان خدا بودی
از باغ جنت میوههای نوبر آوردی
در زخمهای موته و در مسجد و در عشق
از هر طریقی اقتدا بر حیدر آوردی
ای خمرهی سربستهی ناب چهلساله
در ساغر خود جرعهجرعه کوثر آوردی
وقت شفاعت دست تو خالی نمیماند
وقتی دودست خویش را تا محشر آوردی
#امام_زمان
#جعفر_طیار
#مجتبی_خرسندی
"امشب ردیفت می کنم تا ماندنی باشی
تکراری ات هم تازه باشد؛ خواندنی باشی
پر میکنم هی واژه واژه، بیت را تا تو
تا هی به پایان غزل دلخوش شوم با تو
...
شاید اگر در چنگ این قانون می افتادی
از دست لیز من خودت را سر نمی دادی"
#نیلوفر_عاکفیان
آهای! راوی افسانههای بغدادی!
هزار شب به امید چه بازیام دادی؟
هزار شب که سرم روی زانوانت بود
چرا به فکر رها کردنم نیفتادی؟
هزار شب که مدام عاشقانه در گوشم
هزار شب که سر گریههات بر دوشم
نبوده سهمم اگر قصهی هزار و یکم
هزار شب به چه حق جا شدی در آغوشم؟
تو واقعیت مرد محال من بودی
چرا خیال مرا خط زدی به این زودی؟
دلم به آخر شیرین قصهات خوش بود
نه غصهای که سرآخر به مرز نابودی...
برای بار هزار و یکم دلی که شکست
به زنده ماندنش اصلن بگو امیدی هست؟
هزار و یک شب قصه، هزار و یک کابوس
دوباره میشود آیا به قصهای دل بست؟
به گفتهی کف دست و خطوط سردرگم
به قسمتم نرسد تا ابد، هزار و یکم
و مهرِ ماهِ تمامم که ناتمامِ مدام...
همان که مثل همه؛ مثل باقی مردم
پناه میبرم از سیل اشکهای پری...
ازین که جای مرا دانههای تازهتری...
پناه می برم از ناله پیش صخرهی ماه
به ناخنی که به زخم خودت فرو ببری
پناه از تو به هرکس بدعادتم نکند
#نیلوفر_عاکفیان
امیر المومنین را در کنارش چون نگین دارد
شباهت خَلقا و خُلقا به خیر المرسلین دارد
در اوج شرک ورزی و شرارت های نا اهلان
به اسلام محمد اعتقاد راستین دارد
نجاشی در کلاس عشق و ایمانش مشرف شد
به آئینی که نور از جلوه ی حبل المتین دارد
مدثر مانده از خیبر گشایی شادمان باشد
و یا از دیدن مردی که جان در آستین دارد
دو دستش در نبرد موته از تن رفت اما باز
برای حفظ پرچم همتی شور آفرین دارد
به وصف جعفر طیار زیبا گفته روح الحق
به جای دست هایش بال در خلد برین دارد
#محمدجواد_منوچهری
#یا_جعفر_بن_ابی_طالب
#یا_جعفر_طیار_علیه_السلام
@gida13
"اگرچه گفته بودی پای عشقت تا ابد مَردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت، که دلسردی
به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی، دایما بازی در آوردی
ارس می خواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولی با سد قهرت نقشه اش را برملا کردی
شدم مجموعه دارِ دردهایِ رایج دنیا
شدی برعکس من، میراث دارِ دردِ بی دردی
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست
امانت بود عشقم در وجــودت، حیف نامردی
مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمن هم خون
تو را با خاک یکسان می کنم روزی که برگردی
#اميد_صباغنو
حرف دل بسیار،، اما شعر
کوتاهش خوش است!!!
نه گلي در باغ مانده نه دلـــــــــــــــي در پیکرم...!!!
#صائب_تبریزی
"کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینانِ تو، خاموشتر از من
هر کس به خیالیاست همآغوش و کسی نیست
ای گل! به خیال تو، همآغوشتر از من"
#شهریار
اے ڪہ در خاطرِ تو خاطرہ اے نیست ز ما..
خاطرت در دل دیوانه عزیز است هنوز.
#نگار_حسینی
"ماییم و در این آینه حیران تو بودن
یک عمر تماشاچی چشمان تو بودن
این گونه به پیشانی عشاق نوشتند :
دل دادن و افتادن و ویران تو بودن
تقدیر چنین بود : بمیریم و بمیریم
دادند به ما قسمت قربان تو بودن
درویشی و بی خویشی و پیمانه پرستی
پیوسته چنین باد : پریشان تو بودن
رفتیم و رسیدیم و نشستیم و شکستیم
صوفی به خطا دم زد از امکان تو بودن
#قربان_ولیئی