eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را شاید به این پاییز بسپاری بهارت را بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را"
آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است بره‌ی لعنتی‌ام عاشق گرگی شده است سرد شد از تن من دل به خیابان زد و رفت گرگِ من بره نچنگیده به باران زد و رفت... آه دکتر! لب او «صبر و ثباتم» می‌داد بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می‌داد آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است نفست همدم مردم شده باشد، سخت است آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد بره‌ام میل به بوسیدن گرگی دارد... دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
چندی است تار و پود تو را حس نمی‌کنم ... حتی نبود و بود تو را حس نمی‌کنم ... حس می کنم که جسم تو اینجاست -مدتی است من در دلم وجود تو را حس نمی‌کنم آرام می نشینی و پرواز می‌کنی بر شانه‌ام فرود تو را حس نمی‌کنم بی اضطراب و ترس رهایم کن و برو من بعد از این نبود تو را حس نمی‌کنم من حس نمی کنم که در این روزها کسی از ذهن من ربوده تو را.... حس نمی‌کنم دیر آمدی به دستم و دیر عاشقم شدی اما چقدر زود تو را...  
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی حماسی رضا بذری در دیدار بسیجیان با رهبر انقلاب
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺵ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻣﻦ
باید از فاصلـه ها بین دو دل پُل بزنم پلی از همدلی و عشق و تعامُل بزنم از همان پل بروم تا وسط جنگل سبز کلبه ای رو به خـدا با پر سنبُل بزنم غالباً روی در و روی تن پنجـره ها پرده ی ململی از جنس تساهُل بزنم گل وگلواژه بریزم به سرسرو و چنار بوسه بر پنجـره ی رو به تغـزُل بزنم شب یلـــــدا بنشینم به هوای رخ یار هم چنان با غـزل خـواجه تفأل بزنم هر زمان یار من از کوچه ی ذهنم گذرد دفتر خاطـره راعطـر گلایول بزنم مثل مرغ سحری خوانم وزانوبه بغل گوشه ی آینه بر عکس عسل زُل بزنم علی_قیصری
"مست مستم نکند جام شرابی خوردم جرعه ای از می ناب گذرایی خوردم مطرب آمدکه دلم شاد شود با غزلش خنده اندام کند سرو ز شوق چمنش گلشن تلخ من امروز شده خرم اگر فکر فردا نکنم نی غم دیروز دگر شادی اندازه امروز برایم کافی است غم به دور افکنم و حال دلم بارانی است"
"شدم درگیر چشمت ماجرایش را نپرس زدم بر ســیم آخــر ابتدایش را نپرس نوشـتم می شود با من بمــانی نازنین نوشتی باشد امّا تا کجــایش را نپرس فقط آنـــقدر یادم هست پرسیدم چرا ؟ تولبخندی زدی گفتی چرایش را نپرس درآن روزی که رفتی تازه فهمیدم چه شد دلم را سر بریدم ، دست وپایش را نپرس خیابان ها برایم بعـد تــو ، برزخ شــدند همین کافیست، دیگرکوچه هایش رانپرس و حالا مســت و لایعــقل دلی درسـینه ام مدارا می کـند با غم ، دوایـش را نپرس به این پیــمانۀ خالــی که میبیــنی خوشــم رهـــایم کن و دیگر انتـــهایش را نپرس "
من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو مرا با نیمه‌ی دیوانه‌ی من آشنا کردی... ✍ @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
حالمـ‌بداست‌با‌تُـوفقط‌خوب‌میشومـ خیلۍازآن‌چہ‌فڪرڪنۍمبتلاترمـ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌