eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺵ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻣﻦ
باید از فاصلـه ها بین دو دل پُل بزنم پلی از همدلی و عشق و تعامُل بزنم از همان پل بروم تا وسط جنگل سبز کلبه ای رو به خـدا با پر سنبُل بزنم غالباً روی در و روی تن پنجـره ها پرده ی ململی از جنس تساهُل بزنم گل وگلواژه بریزم به سرسرو و چنار بوسه بر پنجـره ی رو به تغـزُل بزنم شب یلـــــدا بنشینم به هوای رخ یار هم چنان با غـزل خـواجه تفأل بزنم هر زمان یار من از کوچه ی ذهنم گذرد دفتر خاطـره راعطـر گلایول بزنم مثل مرغ سحری خوانم وزانوبه بغل گوشه ی آینه بر عکس عسل زُل بزنم علی_قیصری
"مست مستم نکند جام شرابی خوردم جرعه ای از می ناب گذرایی خوردم مطرب آمدکه دلم شاد شود با غزلش خنده اندام کند سرو ز شوق چمنش گلشن تلخ من امروز شده خرم اگر فکر فردا نکنم نی غم دیروز دگر شادی اندازه امروز برایم کافی است غم به دور افکنم و حال دلم بارانی است"
"شدم درگیر چشمت ماجرایش را نپرس زدم بر ســیم آخــر ابتدایش را نپرس نوشـتم می شود با من بمــانی نازنین نوشتی باشد امّا تا کجــایش را نپرس فقط آنـــقدر یادم هست پرسیدم چرا ؟ تولبخندی زدی گفتی چرایش را نپرس درآن روزی که رفتی تازه فهمیدم چه شد دلم را سر بریدم ، دست وپایش را نپرس خیابان ها برایم بعـد تــو ، برزخ شــدند همین کافیست، دیگرکوچه هایش رانپرس و حالا مســت و لایعــقل دلی درسـینه ام مدارا می کـند با غم ، دوایـش را نپرس به این پیــمانۀ خالــی که میبیــنی خوشــم رهـــایم کن و دیگر انتـــهایش را نپرس "
من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو مرا با نیمه‌ی دیوانه‌ی من آشنا کردی... ✍ @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
حالمـ‌بداست‌با‌تُـوفقط‌خوب‌میشومـ خیلۍازآن‌چہ‌فڪرڪنۍمبتلاترمـ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نسیمی هست ابری هست نم نم اشکی هست اما‌ نیستی درشهر دلـــم بیـهوده مـی گـردد خـیابـانـهای خـالــی را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"پیمانِ عبث بر سَرِ پیمانه شکستیم با جَهدِ کمی بیش‌ترک، دل به تو بستیم گفتند سَرِ توبه شکن بر سَرِ دار ست گفتیم صواب ست، بر این خُدعه نشستیم بر هر خَمِ مویت، خَبَثی دام نهاده‌ست هر دام گُسستیم و زِ بدخواه بِرَستیم بی‌هم نفس و یار، سفر هیچ نشاید با دَم، دَمِ دلدار، زِ هر حادثه جستیم ما رازِ نهان جز برِ دلدار نخوانیم داننده ی اسرارِ ازل، باده پرستیم شیدا سخنی جز سخن از یار نگوید مَخمورِ نگاریم و چنین بوده و هستیم"
"چه شیرینی غزل گفتم برایت غزل هایِ عسل گفتم برایت لبم حلوا وُ حلوا گفت وُ قندست نوین ضرب المثل گفتم برایت منم مجنونِ نو ای اهلِ کوچه خبر را در محل گفتم برایت به غلظت پاسخی دادم علیکم سلامم را به اَل گفتم برایت اگر تهمینه ای افسانه باشد چرا از حالِ یَل گفتم برایت نمیدانم چه بود آنشب درخشید تو بودی یا زُحل، گفتم برایت ؟ از آن خنده زبانم باز گشته غزل از بی بدل گفتم برایت بغل وا کرده بودی بیتِ آخر من آنرا در بغل گفتم برایت"
🌼