eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتابا تا به کی از دوری ات نالان شویم رحم کن بر این هوای سرد و یخبندان دل 🌺🌺🌺🌺🌺
از ساغر عشق مست مستیم همه عمریست که پیمانه به دستیم همه این جمعه بیا ظهور کن مهدی جان تعجیل نما،که با تو هستیم همه
"تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست وگر خطاست!مرا از خطا ابایی نیست بیا که در شب گرداب زلف مواجت به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست درون خاک دلم می تپد،هنوز اینجا به جز صدای قدم های تو صدایی نیست نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون که هرکجا خبری هست ادعایی نیست دلیل عشق فراموش کردن دنیاست وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست سفر به مقصد سردرگمی رسید،چه خوب! که در ادامه ی این راه رد پایی نیست "
"چشم به قفل قفسی هست و نیست مژده‌ی فریادرسی هست و نیست می‌رسد و می‌ گذرد زندگی آه که هر دم نفسی هست و نیست حسرت آزادی‌ام از بند عشق اول و آخر هوسی هست و نیست مرده‌ام و باز نفس می‌کشم بی تو در این خانه کسی هست و نیست کیست که چون من به تو دل بسته است؟ مثل من ای دوست بسی هست و نیست
شرمنده اگر دعای من کار نکرد آنجور که باید دلم اصرار نکرد عجل لولیک الفرج گفت لبم اما دل من درست رفتار نکرد
پاییزِ پر از مصیبتِ بی پایان بی مهر گذشت و غرق غم شد آبان در زندگی ام شرار آذر کم بود...!!! بیچاره شدم،ببار دیگر باران...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
كلاغ قصه مرا ببخش عزيزم اگر كه بد بودم در آسمان كس ديگری رصد بودم تو –سيندرلا خوشبخت می‌شود– بودی كلاغ قصه به مقصد نمی‌رسد بودم تو ماه بودی و من رودخانه‌ای تاریک كه در خيالِ خودم غرق جزر و مد بودم... مرا ببخش عزيزم، مرا ببخش وی ـ اگرچه ظاهر يك داستان فراهم بود كتاب كوچك ما فصل آخرش كم بود تو شاد زاده شدی، تا سپيدبخت شوی سياه زاده شدم، نام كوچكم غم بود بهار يخ‌زده‌مان رنگ صد زمستان داشت بهشت گم‌شده يک كوچه از جهنم بود به روي شاخه نشستيم و آذرخش زمان برای سوختن لانه‌مان مصمم بود هميشه كينهٔ پير خدای با ابليس وبال گردن فرزندهای آدم بود مرا ببخش، در آغوش كوچكت مردن شبيه مرگ بزرگی كه دوست دارم بود مرا ببخش عزيزم، مرا ببخش ولی ـ گناه كوچكِ آموزگار عالم بود اگر بزرگ نبودم، اگر كه بد بودم كه زندگی‌كردن را درست ياد نداد به من كه مردن را بيشتر بلد بودم!
3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا خونه ی اول نوکرا... حاج سید رضا نریمانی
نسیم خوش‌خبر، از نورِچشم من چه خبر؟ همیشه در سفر، از بوی پیرهن چه خبر؟ تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری از آن پری، گل قاصد، برای من چه خبر؟ نشسته در رهت ای صبح چشم شب‌زده‌ام طلایه‌دار، زخورشید شب‌شکن چه خبر؟ بشارتی به من از کاروان بیار، ای عشق همیشه رفتن و رفتن؟ ز آمدن چه خبر؟ به بوی عطر سر زلف او دلم خون شد صبا کجاست؟ از آن نافهٔ خُتن چه خبر؟
خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی به آتش می‌کشاند شهر را بادی هر از گاهی تو شیرین هزاران خسرو هم باشی دلم قرص است که می‌افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم که می‌افتد به پای صید، صیادی هر از گاهی تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی تو در بند نگاهی نیستی، هرگز نمیفهمی که قلیان‌های دربند و فرحزادی هر از گاهی
اگرچه خلق مرا از تو بر حذر دارند از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند در قفس بگشایید تا نشان بدهم پرندگان قفس نیز بال و پر دارند نسیم! منتظر کیستی به راه بیفت! هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند گمان مکن دل آتشفشانم از سنگ است که قله‌های جهان قلب شعله‌ور دارند عجیب نیست اگر دشمن خودم باشم درخت‌ها همه در آستین تبر دارند
در حسرت روی یار دم آمد و رفت دنـیای پـر از غـبار غـم آمد و رفت لبریـز شـده کاسـه‌ی عـمرم، برگرد دلـگیر‌ترین غروب هم آمد و رفت