eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از دردِ تنهایی نخوابیدیم و گفتیم در پاسخِ هرکس که شب را دوست داریم
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید من کمتر از گدای شب جمعه نیستم خانه به خانه دست مرا در به در کنید بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند مارا فضیل فرض کنید و نظر کنید این تحبس الدعا شدن از مرگ بدتر است فکری برای این نفس بی اثر کنید باید برای سوختنم چاره ای کنم این روزه روزه نیست برایم سپر کنید العفو گفتنم که به جایی نمیرسد ذکر حسین حسین مرا بیشتر کنید در میزنیم و هیچ کسی وا نمیکند پس زودتر امام رضا را خبر کنید
همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم حرارتی است قدیمی که در دلم دارم اگرچه دستِ تهی دارم و گدا طبعم دلِ شکسته ی خود را که دستِ کم دارم میان نامه ی من خالی است از خوبی گناه و جرم و خطا را همه رقم دارم مرا به حُرمتِ موسی الرضاست می بخشید خوشم که رعیتم و شاهِ ذوالکرم دارم به امرِ حضرت سلطان، حسین می گویم به لطف فاطمه ارباب محترم دارم حسین گفتم و جان و دلم به جوش آمد مرا ببخش، فقط اشک تازه دم دارم نشد که زائر کرب و بلا شوم، باشد دلم خوش است میان دلم حرم دارم  برات کرب و بلایم به دست عباس است دوباره مُلتمس دامنِ علمدارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ دل‌ خوش نکرده‌ایم به اعمالِ خیر خود ما را غمِ حسین سرافراز می‌کند
زخمم بزن كه زخم،مرا مرد‌ می‌كند... اصلاً برای عشق سرم د‌رد‌ می‌كــند... ‌
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش..
درد یعنی که شبی بین غم و بی خوابی هوس دیدن یاری که تو را کُشت کنی...
شبتون بخیر🌼
🌼
مردم همه خوابند به‌جز چشمِ دلِ من آقا تو کجایی؟ کجا خواب نداری؟ 😔 اللهم عجل لولیک الفرج✨
اگر چه بی تو رسیدم به فصل پایانی چقدر منتظرت بوده‌ام؛ نمی دانی ... چقدر منتظرت بوده‌ام که برگردی رها کنی نگهم را از این پریشانی همیشه غایب این قصه بوده‌ای و مرا کشانده فکر گناهت به صد پشیمانی ... نخواه عذر بخواهی؛ نگو گرفتاری نگو تو وقت نداری که سر بخارانی همیشه در غزلم حس اتفاق کم است به نام عشق بیا در غزل به مهمانی تو اتفاق شو و مثل رود جاری شو که متهم نشود شاعری به نادانی نخند! دل خوشی‌ام مضحک است، می‌دانم ! تو سال‌هاست که شعر وداع می‌خوانی و من نشسته‌ام اقرار می‌کنم یک عمر مرا به بند کشید آن دو چشم شیطانی ببین به چشم نشان می‌دهند رهگذران مرا که سنبل عصیانم و بد ایمانی ... دوباره با غزل پوچ رنگ می‌بازد نگاه خاطره در تلخ بیت پایانی ...
رخت عزا بر تن، عرش مُعَّلی شد گهواره‌ی محسن، تابوت زهرا شد مولای ما هرچند، مظلوم‌وتنها بود با رفتن زهرا، تنهای تنها شد بر تن فراوان داشت، زخم از دورویی‌ها کاری‌ترین اما، حالا هویدا شد شب شمع مآه آورد، پای بساط او هر روز تاریکش، با گریه فردا شد آن‌شب علی خود را، در خاک تدفین کرد یعنی برای او، پایان دنیا شد راز کبودی‌ها، شد برملا در غسل با گریه‌ی مولا، حل معما شد ما شمع بودیم و، در داغ او سوزان پرونده‌ی این عشق، با اشک امضا شد یک‌روز می‌آید، مردی و می‌گویند؛ زخمی که بر دل بود، حالا مداوا شد.