چه وقت گل کند آیا شکوفه های تنت
چه قدر مانده که دستم رسد به پیرهنت ؟
چگونه صبر کنم که باز برچینم
شکوفه غزل از گیسوان پر شکنت
غمی نجیب نهفته است در دلم که مرا
رها نمی کند احساس دوست داشتنت
تو آن دقایق شیرین خاطرات منی
ببر مرا به تماشای باغ نسترنت
تمام شهر به تایید من بپا خیزند
اگر دقیق ببینند از نگاه منت
چگونه با تو بجوشم؟چونه دل بدهم ؟
منی که این همه می ترسم از جدا شدنت
#محمد_سلمانی
#عاشقانه
من سنگ نیستم که فراموش کنم
آرام بایستم، فراموش کنم
خندیدنمان میرود از یاد ولی
من با تو گریستم، فراموش کنم؟
#مهدی_نقبایی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
#مولوی
به آتش میکشم آخر دل نامهربانت را
به یغما میبرم چشم به رنگ آسمانت را
بمان ای کشتی امیدهایم لج نکن با من
به طوفانی ز نفرین میسپارم بادبانت را
وجودش را ندارم خوب میدانی و الا من -
به لب میآورم با دستهایم طفل جانت را
شنیدم با من حاضر جوابی میکنی باشد
خلاصه داغ خواهم کرد گنجشک زبانت را
سر آخر، به دست باد خواهم داد میبینی - شلالِ گیسوانِ مخملِ پولک نشانت را
بهانه بی بهانه کارم از این حرفها بگذشت
که من تا آخرش پس داده بودم امتحانت را
نمیدانی چه آهی میکشم وقتی که دورا دور
تماشا میکنم رنگین کمان ابروانت را
به آتش میکشانی با نگاهی طفل مردم را
معاف از چشمهایم کن نگاه ناگهانت را
مرا تب میکند وقتی سبکتر از پر قویی
به تشکیل تبسم میسپاری تا لبانت را
به نستعیلق ابروی به هم پیوستهات سوگند
به من جان میدهی، حرفی بزن وا کن دهانت را
بر این دیوانهی یک لا قبا آخر محل بگذار
ببین هر جا به سینه میزنم سنگ گرانت را ...
خلاصه از من دیوانه گفتن از تو نشنیدن
حنا میگیرم آخر دستهای مهربانت را
#سیدمحمدعلی_رضازاده
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
آخرین جرعهٔ جام است و شبم طولانی است
چه کنم این همه غم از دل تنها برود
دل پر حسرتی از این همه یلدا دارم
کاش یک بار بیایی تو و غمها برود
راه برگشتنی ای ماه به مردابت نیست
مثل رودی که بنا نیست به دریا برود
دل من بود که در گوشهٔ تنهایی سوخت
هر کسی شرم ندارد به تماشا برود
عاشقی کردنمان دردسری بیش نبود
عشق ای کاش که از دهکدهٔ ما برود
هر که معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود...؟!
#فرامرز_عرب_عامری
#یلدا
تموم هستی و دار و ندارم!
بدون تو پریشون و خمارم!
دوبـاره مثل سالای گذشته
شـب یـلـدا نمیآیی کنارم؟
#جواد_محمدی_دهنوی
#یلدا
بـدون تـو پـریشون و مریضم
دارم از غصه اشکامو میریزم
یه هفته منتظر موندم بیـایی
شـب یـلـدا کـنـار مـن، عـزیزم!
#جواد_محمدی_دهنوی
#یلدا
دورِ هم؛خنده به لب؛کرسی و فال حافظ
شب یلدا شب زیبای غزل خوانی شد
شب طولانی سال است کمی فکر کنیم
غیبت یار چرا اینهمه طولانی شد؟!
قاسم نعمتی
#امام_زمان
#یلدا