eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الا یا ایها المعشوق بگو از من چه می‌خواهی؟ که دردم را نمی‌بینی و نامم را نمی‌خوانی تمام نیمه‌شب‌ها را به یادت صبح می‌کردم تو از احوال یک رنجور دل خسته چه می‌دانی؟ به جان آمد دلم از غم، نمی‌خندم دگر اما تحمل می‌کنم غم را شبیه پیر کنعانی "مرا عهدی‌ست با جانان که تا جان در بدن دارم..." بگو با من مگر دیوان حافظ را نمی‌خوانی؟ امید وصل بود در من "ولی افتاد مشکل ها" دلم خون شد از این ایام رنج و نابه‌سامانی من از این بیشتر با تو نمی‌گویم سخن از عشق "هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی"
کی شود دل ما با شوق نگاهت ببری؟ غم دل را ز وجود رخ ماهت ببری؟ ظلم و جورست که جهان را به تباهی فِکَند رنگ ظلم را ز سر شوکت و جاهت ببری؟ شاه خوبان جهانی و جهان در ید توست نظری کی تو کنی همره شاهت ببری؟ سوی وادی تو گشتم که نظر بنمائی کی چو خادم به بر رتبه و جاهت ببری؟ سالها وقف تو کردم همه ی روز و شبم چه شود با اثر و شوق نگاهت ببری ؟ نادم اندر پی تو راه نمودست بس طی کی که لطفی بکنی تا ته راهت ببری؟ ❤️❤️❤️❤️
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بنویسی که خدا پشت و پناهش باشد برود ، بغض کنی ، خرد شوی ، دم نزنی که دلت تشنهٔ یک لحظه نگاهش باشد منطقی نیست که بختِ منِ دلبستهٔ او به پریشانی موهای سیاهش باشد عاشقی جرم قشنگی‌ست که جز رسوایی دلِ پُر درد ، مجازات گناهش باشد 🌼
غزل به چشم سیاهت رسیـد بهتش زد مسیر شعرعوض شد به عمق چشمانت
من گُلی پژمرده ام لطفاً کمی آبم دهید🌷 عطرِمن خشکیده دردل عطرِ کاشانم دهید🌷 من گلی زَردَم که ماندم با هزارن آرزو🌷 آخرین برگ از گلم را دستِ جانانم دهید🌷 مانده ام تنهایِ تنها در میان شوره زار🌷 من گلی بی شاخُ برگم باغُ بستانم دهید🌷 بلبلی با ناله می خواند مرا در آن چمن🌷 خسته ام جایی ندارم آن گلستانم دهید🌷 رفته از دستم ولی میخا همش با جان دل🌷 مُردَم اخر دستِ من را دستِ دلدارم دهید
با لبانت می توانی جان دهی یا جان بری هرچه گردانی نصیبم ،من ندارم اعتراض
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه‌ام بگذار بکش بر سینه، این دیوانه‌ی حالی به حالی را
دلداده و خواهانِ تو در شهر زیاد است محتاج‌تر از من به تو امّا احدی نیست
مادرم گفت: پسر عاقبتت خیر شود کاش آن عاقبت خیر تو باشی تو فقط 💕
درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که از همان‌کودکیش مدرسه را دوست نداشت
مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد🌺🌺