مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت
در خیـال آن شبی بـودم مـرا مهمان کنـد
غـافل ازخود بودم و بی خانه گشتم عاقبت
در پی ات آواره شـد دل نامسلمانی نکـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی می روم افسـانه گشتم عـاقبت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من ابر شدم گریه شدم شانه شدی تو؟!
یک شانه ی بی منت و مردانه شدی تو؟!
آشفتگیِ خاطرِ من هیچ، اقلاً...
گیسوی پریشانِ مرا شانه شدی تو؟!
مجنون نشدی، هرچه که لیلا شدم از عشق
آواره یِ شهرِ تو شدم خانه شدی تو؟!
حوایِ تو بودم نشدی آدم من، حیف!!!
از شوق شدم بلبل تو، دانه شدی تو؟!
تاریک شدی، نور شدم هر شبِ ابری...
شمعت شدم و ماهِ تو، دیوانه شدی تو؟!
من شانه شدم تا تو بباری غم خود را
آن وقت که من گریه شدم شانه شدی تو؟!
😭😭😭😭
کفر است به لبهای تو هنگام مناجات
یک شهر جدا ماندهای از مقصد آیات
بهتر که نگاهم به نگاهت نمیافتد
چشمان تو کبریت و من انبار مهمّات
لبخند تو نغز است و چنین نقض نمودهست
هر حکم که دور از نظرت کردهام اثبات
در پیچ و خم راه اگر گم شده بودیم
قرآن که گشودیم، رسیدیم به جنّات
در کشور آغوشت اگر رهگذری هست
هرگز نبَرد کاش ز لبخند تو سوغات
صد مرتبه از این همه احساس گذشتی
من ماندهام و حسرت یک پلک مراعات
| #نفیسهسادات_موسوی |
♥
الا یا ایها المعشوق بگو از من چه میخواهی؟
که دردم را نمیبینی و نامم را نمیخوانی
تمام نیمهشبها را به یادت صبح میکردم
تو از احوال یک رنجور دل خسته چه میدانی؟
به جان آمد دلم از غم، نمیخندم دگر اما
تحمل میکنم غم را شبیه پیر کنعانی
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم..."
بگو با من مگر دیوان حافظ را نمیخوانی؟
امید وصل بود در من "ولی افتاد مشکل ها"
دلم خون شد از این ایام رنج و نابهسامانی
من از این بیشتر با تو نمیگویم سخن از عشق
"هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی"
#آنا_جمشیدی
کی شود دل ما با شوق نگاهت ببری؟
غم دل را ز وجود رخ ماهت ببری؟
ظلم و جورست که جهان را به تباهی فِکَند
رنگ ظلم را ز سر شوکت و جاهت ببری؟
شاه خوبان جهانی و جهان در ید توست
نظری کی تو کنی همره شاهت ببری؟
سوی وادی تو گشتم که نظر بنمائی
کی چو خادم به بر رتبه و جاهت ببری؟
سالها وقف تو کردم همه ی روز و شبم
چه شود با اثر و شوق نگاهت ببری ؟
نادم اندر پی تو راه نمودست بس طی
کی که لطفی بکنی تا ته راهت ببری؟
❤️❤️❤️❤️
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بنویسی که خدا پشت و پناهش باشد
برود ، بغض کنی ، خرد شوی ، دم نزنی
که دلت تشنهٔ یک لحظه نگاهش باشد
منطقی نیست که بختِ منِ دلبستهٔ او
به پریشانی موهای سیاهش باشد
عاشقی جرم قشنگیست که جز رسوایی
دلِ پُر درد ، مجازات گناهش باشد
#علی_صفری🌼
من گُلی پژمرده ام لطفاً کمی آبم دهید🌷
عطرِمن خشکیده دردل عطرِ کاشانم دهید🌷
من گلی زَردَم که ماندم با هزارن آرزو🌷
آخرین برگ از گلم را دستِ جانانم دهید🌷
مانده ام تنهایِ تنها در میان شوره زار🌷
من گلی بی شاخُ برگم باغُ بستانم دهید🌷
بلبلی با ناله می خواند مرا در آن چمن🌷
خسته ام جایی ندارم آن گلستانم دهید🌷
رفته از دستم ولی میخا همش با جان دل🌷
مُردَم اخر دستِ من را دستِ دلدارم دهید
با لبانت می توانی جان دهی یا جان بری
هرچه گردانی نصیبم ،من ندارم اعتراض
#محمدغنی_پور
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانهام بگذار
بکش بر سینه، این دیوانهی حالی به حالی را
#اصغر_معاذی
دلداده و خواهانِ تو در شهر زیاد است
محتاجتر از من به تو امّا احدی نیست
#نوید_نیّرۍ
درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که
از همانکودکیش مدرسه را دوست نداشت
#لاادری
دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من
#سیمین_بهبهانی
ڪم باش ولے باش؛ نبودن ڪہ هنـر نیسٺ!
در جاے خودش قطـره بہ دریاسٺ برابر...
#محمدمیلانۍ
شهد لبهایت چو یاد از قند پهلو میکند
مهر گرمای وجودت کار دارو میکند
خنده بر لب های تو احوال نیکویی شده
ناز چشمانت فقط چشمان آهو میکند
ترس دارم کآن زمان بابم خطا جو می شود
چون بداند عاشقم، برمن هیاهو میکند
پس به پایان آورم این شعر عاشق بودنم
"آخرش این شعرها دست مرا رو می کند"
#بداهه_سارا
دیگر غزل، جواب دلم را نمیدهد...
باید که فیالبداهه، برای تو جان دهم
#سیدصادق_رمضانیان