eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای عشق بیا که قرعه سخت افتاده کار دل ما به دست بخت افتاده خون شد جگرم، دلم شکست از این غم ماننــد انــار از درخت افتــاده
گیرم گناه از من و گیرم خطا ز تو کوته به بوسه عاقبت این ماجرا کنیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آیا دلی خوش است در آن سوی دیگرت ؟ آه ای زمانه نیست مگر‌ خوی دیگرت؟ شکر خدا که طاقت یک‌درد تازه هست بالا اگر نیامده آن روی دیگرت این بار سنگ کیست که بر سینه می زنی می سنجی ام به سنگ و ترازوی دیگرت پروانه را به آتش حسرت گداختی چون شمع می کشی‌م به سوسوی دیگرت شب با خیال اوست که خوابم نمی برد غلتی بزن زمانه! به پهلوی دیگرت
فرصتی نیست و من دل نگرانم چه کنم؟ لقمه‌ای خام به کام دگرانم چه کنم؟ پیله کردند نرو تا که مداوا بشوی من که در پیله‌ی خود هم سرطانم چه کنم؟ نرده بندی شده شهرم که مبادا بروم شاهد قتل خودم در خفقانم چه کنم؟ دزد ناموس شده خادم صحن حرمم خون غیرت که ندارد ضربانم چه کنم؟ دست تقدیر به قلبم گرهی کور زده باد می‌آید و من در هیجانم چه کنم؟ پشت دیوارم و هر بار صدا می زندم بی جهت میشنوم بسته دهانم چه کنم؟ چنگ انداخته‌ام راه قفس باز شود قفس اهنی‌ام بسته جهانم چه کنم؟ گیرم آزاد شوم تا به قرارم برسم من بی عرضه که بی جا و مکانم چه کنم؟
مائیم که از خُم ولا سرمستیم با رهبر خویش عهد و پیمان بستیم پر شور تر از همیشه و هر دوران در عرصه ی انتخاب حاضر هستیم
... گواهی می دهم نام علی، این اسم اعظم را_ اگر از جان بخوانی سبز خواهد کرد عالم را گواهی می دهم دست علی، این رنج پر پینه اگر لطفی کند، خاموش می سازد جهنم را گواهی می دهم چشم علی، این شط اقیانوس اگر اشکی بریزد غرق خواهد کرد زمزم را علی نور است و عالم ذره ی رقصنده در راهش بصیرت خواه تا قدری بفهمی فخر آدم را علی معنای انسان است، انسان عدالت خواه که ما در مشت او دیدیم مفتاح محرم را اگر جنگ است در یک جا، علی صلح است در صد جا که یک شمشیر دیدیم از علی، صد مهر و مرهم را کجا مقتول، قاتل را به چشم مرحمت دیده ست؟ علی شیری که خود نوشید، نوشاند ابن ملجم را بگویی یاعلی درهای خیبر کنده خواهد شد بگویی یاعلی می بینی اعجاز مجسم را اگر غم داشتی چنگی به حبل بوتراب افکن که ذکر یا علی در خاک ، پنهان می کند غم را علی قرآن گویایی در این هنگامه ی لال است بگو بر نی کنند ابلیس ها سی باره توتم را علی حیدر، علی سرور، علی عالی، علی اعلا شهادت می دهم با خون خود، این عدل محکم را سجاد حیدری قیری
ای‌کاش که‌این فاصله‌ها سر گردد چشمانِ زمین و آسمان تر گردد. . . باران بزند غصه و غم را ببرد روی خوشِ این خاطره‌ها بر گردد... ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم  شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم  در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت شب و صحرا و گل و سنگ همه دلداده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است! تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم "حذر از عشق؟" ندانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت.... اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم.... بی تو اما  به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
عشق، تعبیرِ قشنگی است ‏برایم از تو ‏ورنه، کمتر سخنی بود که معنای تو داشت... ‏‌
💚🍃 می تراود دم به دم از شهدِ چشمانت عسل گل خجل از روی تو، زیبایی ات ضرب المثل حجمِ افکارم پر از سیلاب ِ عشقت می شود گشته ام در عمق رویاهای شیرینِ تو حل در دل و جانم تویی فرمانروای بی رقیب آنچنان حک گشته ای، انگار بودی از ازل شهره ی شهرم به این شیدایی و شوریدگی قصه ی عشقم شده ذکرِ لبِ اهلِ محل خاطراتت بوی ریحان، بوی شالی می دهد مستم از عطر دل انگیزت، نگار بی بدل! گفته بودم : «کی به من اذنِ غلامی می دهی؟» گفته ای با پوز خندی : «می دهی ضرب الاجل؟» قطره اشکی آمد و بر گِرد چشمانت نشست دیده ام در چشمهایت حلقه ای دورِ زُحل من کجا؟ بیت و ترانه... فاعلاتن ها کجا؟! هُرم دستانِ تو می ریزد به دامانم غزل () ۱۴۰۰/۱۲/۲۰
گر از بساط زمین ، عقل منعدم گردد به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
زندگی بی تو محال است تو باید باشی...