eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دلّ گفت وصالش به دُعا باز توان یافت عُمریست که عُمرم همِه در کارِ دعا رفت...
برخیز بهار رنگ رنگ آمده است ماه نو و خورشید قشنگ آمده است تقویم جلالی به جلا آمده و خرگوش جهیده و نهنگ آمده است!
خالق مرا از اول کِی آفرید بی تو عالم به عالم ذر من را ندید بی تو با اولین گناهم دستم رها شد از بس شیطان مرا به سویش دائم کشید بی تو یک سال آب و جارو کردم مگر بیایی یک بار دیگر آمد سال جدید بی تو من خسته از زمستان چشمم به سال نو بود دیدی ؟ بهار آمد ، اما رسید بی تو مردم تمام خوشحال از دیدن شب عید من که بدم می آید از روز عید بی تو ابر بهار هر سال با چشم تر می آید از چشمهای من هم باران چکید بی تو پا در رکاب کردم تا در رهت بمیرم دیدم نمی توانم باشم شهید بی تو عید است و کعبه دارد رخت سیاه بر تن می شد مگر بپوشد ؟ رخت سفید بی تو دل بود و عقل بود و اُمّید بود و شادی این ماند غرق اندوه آن نا امید بی تو « یابن الحسن کجایی؟ مُردم از این جدایی» آخر نیامدی و قدّم خمید بی تو
روز هشتم همگی میل خراسان داریم انتظار کرم از سفره ی سلطان داریم مثل دشتی که ترک خورده و عطشان باشد از خراسان طلب بارش باران داریم از سر کفر نگفتیم: شفا دست شماست ما به دستان شفا بخش تو ایمان داریم یک نجف قسمت ما کن، به خدا یک عمر است غصه ی جامعه خواندن دم ایوان داریم شک ندارم که پس از مرگ، ملائک گویند: از دل مقبره برخیز که مهمان داریم ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست؟ و بگویند که: مهمان ز خراسان داریم در بهشت ابدی حب وطن چون داریم خانه ای پیش ولی نعمت ایران داریم
تردید چنگ انداخته بر روح و جانم می پرسم از آیینه آیا می توانم این من که عمری پای کار عشق بودم این بار هم شعری برای او بخوانم؟ دل پوزخندی می زند تحقیر آمیز یعنی رهایم کن که دیگر من نه آنم عمری مرا پابند عشقی کور کردی حاصل چه بود؟ اشک تو و داغ نهانم دل نیست امروز این که تو در سینه داری من تلّی از خاکستر آتشفشانم از بس مرا دنبال چشمانش کشاندی افتاده ام از پا و بی تاب و توانم از عشق یکسویه نترسیدی که اینک خود را ز خون خویش بیرون میکشانم دیدی که حکم مرگ بر من داد این عشق تنها شدم بگذار تا تنها بمانم
دیوانه‌شدن، شعر‌سرودن، عشق است در منظر او ، آینه‌بودن عشق است در خانه‌تکانی دم عید و بهار زنگار غم از سینه زدودن عشق است
به‌مناسبت تقارن و ای دل‌شدگان! وقت قرار است یقین اَسرار قیامت آشِکار است یقین هم سال جدید و هم شَمیم رمضان اِمسال بهار در بهار است یقین
اشعارمحمدعلی ساکی: انسان مدرن بنده ی عنوان است تندیس ونماد  عصر یخبندان است با عینک وهم ،کنج  میدان رها در پشت هیاهوی تهی  پنهان است
غزل بنما مدد ، غم لشکر انگیخت به تیغش خونِ عاشق در قدح ریخت خزر شد سرخگون همچون شقایق شفق، گویی که با جیحون درآمیخت به جانم ، همچو مجنونی جفا کرد به خود تا آمدم ، از خانه بگریخت به اقبالم ، فرو بنمود خنجر چو بختک ، ناگه بر بختم در آویخت نه من دیدم ، نه آهو وقتِ زادن در این عالَم چنین رخسار و این ریخت مرا در خاکِ ماتم کرد مدفون اَلَک آورد با خود، خاکِ من بیخت شدم حیران تر از حُر ، حرمتم رفت غزل بنما مدد ، غم لشکر انگیخت م. ح _ شاد
کِی می‌شود انتظار پایان برسد؟ ایام پر اضطرار پایان برسد؟ برگرد جهان منتظر موعود است تا حسرت روی یار پایان برسد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن شب که تو در کنار مایی روز است و آن روز که با تو می‌رود نوروز است دی رفت و به انتظار فردا منشین دریاب که حاصل حیات امروز است
دل به استقبال تو خواهی نخواهی می‌رود  عید باشد تنگ خالی سوی ماهی می‌رود مو سیاه ابرو سیاه و چشمه‌ی جادو سیاه  هر کجا می‌بینمت چشمم سیاهی می‌رود در هوای خواب و بیداری تو تقویم من  ماه گاهی می‌رسد، خورشید گاهی می‌رود شهر خالی می‌شود وقتی تو اینجا نیستی  می‌رود رعیت همین که پادشاهی می‌رود در صف دلدادگانت حال و روزم خوب نیست  مثل سربازی که دنبال سپاهی می‌رود  آه ای نوروز بی تکرار من، جای نفس  بعد تو گاهی فقط از سینه آهی می‌رود کشته‌ی عشقت شدم ضرب‌المثل کاری نکرد  گاه روی دار حتی بی گناهی می‌رود  
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
تو بیایی همه جا عطر گل و نوروز است بخت این مردم آشفتهٔ ما بهروز است غصه‌ها رنگ خوشی را به خدا می‌بینند با نگاهی دل غمدیدهٔ ما پیروز است سهم ما نیست مگر دیدن رویت آقا؟ چشم، همراه دل خستهٔ ما پاسوز است درد بدتر شده یک عمر تورا گم کردیم و صد افسوس که این قائلهٔ هر روز است سال‌ها غفلت ما گوشه‌نشینت کرده سال‌ها می‌گذرد عشق به تو مقروض است
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عید نوروز همه در پی دیدارِ هم‌اند کاش‌ دیدارِ تو هم‌ سهم‌ِ دلِ‌ من‌ می‌شد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ای زنده دلان! تمام شد فصل خزان عید آمد و سرسبز شده کلّ جهان صد مژده که امسال بهار دنیا همراه شده است با بهار قرآن
برای آن‌که بیابم من احسن الحالی نیاز دل به ظهورش ، شدیدتر شده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید آمده که شوق فراهم بیاورد یا زخم های تازه برایم بیاورد فصل بهار آمده با رخت گُل گُلی بر دشت های یخ زده مرهم بیاورد عطرگلی شبیه تن تو نمی شود هر روز اگر شقایق و مریم بیاورد هر چار فصل سال تو در خاطر منی یادم نمی روی که به یادم بیاورد جز خاطرات رفته ی ایام کودکی چیزی نبوده خنده ی با غم بیاورد ترسم که زیر بار غمت عاقبت شبی این شانه های خسته ی من کم بیاورد فصل بهار می رسد اما بدون تو کاش این بهار عطر تو را هم بیاورد
شعری متفاوت ،،دَ دَ،، در سال نوشتم لکنت به زبانم ،،وَ وَ،، خوشحال نوشتم 🌸چیزی دگر از فرصت امسال نمانده🌸 از قصهٔ تو من ،،سِ سِ،، سریال نوشتم آنقدرْ نگاهت غلط انداخت مرا تا املای تو را با ،،طُ طَ،، طبخال نوشتم حافظ فقط از بخت بدم گفت ولی من فاضلْ نظری خوانده ،،ت،، تا فال نوشتم فرصت کم و شعرم خم و باران نم و دنیا از نام تو تنها ،،دِ دِ دا،، دال نوشتم حتما که دعا خوانده خدا ویژه برایم باطل شده آن ،،رم،، که به رمال نوشتم دو دو سَ سَ تت دا رَ رَ رم سخت، ولی شد شد سخت ولی بیت به هرحال نوشتم
‌ با سبزه میان برف عهدی بستیم هرچند خمیدیم ولی نشکستیم... خوش‌باد زمانی که بخوانیم همه : نوروز رسید و از زمستان رستیم! فرا رسیدن بهار مبارک. با آرزوی سالی سراسر آرامش