eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دو سه روز دیگه از ماه رمضان، بیشتر باقی نمونده باورتون میشه😰 ببینید صائب چی میگه👇🏻 افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت ماه رمضان حافظ این گله بُد از گرگ فریاد که زود از سر این گله، شبان رفت شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه ی جمعیت بیداردلان رفت بی قدری ما چون نشود فاش به عالم؟ ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت با قامت چون تیر درین معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت برداشت ز دوش همه کس بار گنه را چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت چون اشک غیوران به سراپرده مژگان دیر آمد و زود از نظر، آن جان جهان رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت
دیر کردی ... شعر دیگر بر لبانم خشک شد ...
این‌ چشم‌های خیس برازندهٔ تو نیست محراب را که آینـه‌کـاری نمی‌کنند ...
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
دو سه روز دیگه از ماه رمضان، بیشتر باقی نمونده باورتون میشه😰 ببینید صائب چی میگه👇🏻 افسوس که ایام ش
ماه رمضان حافظ این گله بُد از گرگ واقعا هم همینه 😢😢 یک ماه دیگه معلوم نیست دین داشته باشیم یا نه 😔
بی شک حواله‌ی همه امسال کربلاست مزدی که آخر رمضان می‌دهد به ما
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
الهی من کیستم که تو را خواهم، چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه می‌پندارم کمترم و از هر دمی که می‌شمارم بدترم.
هدایت شده از شیدایی
برای فتح منِ خسته، جنگ لازم نیست فقط بخند تو -آری- تفنگ لازم نیست نیاز نیست به تزریق، کشتن ما را هوا هوای تو باشد، سُرنگ لازم نیست به جز همین که تو در ساحلی، دگر چیزی برای خود‌کشیِ یک نهنگ لازم نیست خرابه کردنِ یک شهر را، غمت بس بود مغول نخواهد و تیمورِ لنگ لازم نیست دلِ گرفته‌ی ما را به قلب خود نسپار که در شکستنِ این شیشه سنگ لازم نیست سیاه‌مویی و لب سُرخ، یک‌کدام بس است که میزبان تو که باشی، دو رنگ لازم نیست من از نگاه بیفتم، تو می‌روی بالا در این مقایسه الّاکلنگ لازم نیست بهانه کرد که چون شاعرم، هوس‌بازم! بگو نخواستمت دیگر، انگ لازم نیست... ‏ 🍁🍃
و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم که راز زندگی و مرگ آدمی این بود!
من شاعرم، حواس ندارم، پُر از غمم با من درست حرف بزن، من هم آدمم گاهی شبیه شعر سپیدی مشوّشم گاهی دو بیت مثل رباعی منظّمم گاهی دلم خوش است به مضمون ساده ای گاهی به فکر گفتن یک بیت محکمم شاید کنار شعر نباشم خودم ردیف در انتخاب قافیه امّا مصمّمم اغراق اگر نباشد، اقرار می‌کنم من شاعر تمام غزل‌های عالمم هرجا که صحبت از غزل عاشقانه ای است حس می‌کنم که شاعره آن غزل منم من مریمم که شعر برایش مقدّس است با چه زبان؟ چگونه بگویم که مریمم؟
اگر چه جنگ ميان من و تو كشته نداد ولى چه سود كه هر شب اسيرتر شده‌ام!