eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتی که با دلت غم هجران چه می‌کند باد خزان ببین به گلستان چه می‌کند...
پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم ای عشق گاهی وقتها پاکی به دامن نیست
‌ باید از هر خیال، امیدی جُست هر امیدی خیال بود نخست .
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن‌گونه که انگار دری نیست
شبانه گوشه‌ی دفتر ترانه می‌بارم اجازه هست بگویم که دوستت دارم ؟ اجازه هست بگویم به خاطرم برگرد ؟ که دست از سر این خاطرات بردارم ... اجازه هست بگویم دوباره دلتنگم ؟ ببین که نزد تو زانو زدند اشعارم ... اجازه هست نگویم خدانگهدارت ؟ تو را همیشه کنار خودم نگه دارم ... اجازه هست نگویم ! خودت بفهمی زود زبانِ چشم مرا، چشم مستِ بیمارم ... "کمی به فکر تو باشم اگر جسارت نیست" مرا ببخش که شب بی اجازه بیدارم ...
تـــــا مرا می نگرد قافیه را می بـــــــــــــــــــــــــازم‌...❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با خیالش روزگاری داشتم هر جفایش را وفا انگاشتم سال ها تا مهربان سازم دلش هر غمی را روی هم انباشتم سبز شد اما به گُل ننشسته سوخت لاله را در شوره زاران کاشتم وه که در رویای این سودای خام جان شیرین را گرو بگذاشتم عشق، اول خانه بر دوشی نداشت من به عالم این علم افراشتم هر که دل بر آرزویی بسته است من امید از آرزو برداشتم گفتمش دل در جفایت پیر شد بر خلاف آنچه می پنداشتم گفت با حیرت تو دل هم داشتی؟ گفتم آری، روزگاری داشتم استاد ••
گلاب و عطرِ سیبی داشت چایی! چه معجون عجیبی داشت چایی! بریز ای قهوه چی یک چای دیگر که طعمِ دلفریبی داشت چایی! @nabzeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌ کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر چو برده‌ای که امیدش به روز آزادی است صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی کنون که در قفسی، آب و دانه را بپذیر نشاط عشق به رنج وجود می ارزد ملال این سفر جاودانه را بپذیر کسی برای ابد با کسی نمی ماند زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر
آرزوی اوج و آهنگ صعود هست در من، رخصت پرواز نیست گرد خود چون دود می پیچم، دریغ روزنی در پیش پایم باز نیست *   *   * چون بمیرم از گنه پاکم کنید پاک با آب طربناکم کنید تا ببوسم پای پیر می فروش بر در میخانه ای خاکم کنید *   *   * با خاک مَحرمیم نه با تخت زرنگار دست تهی کجا و تمنّای وصل یار آن نخل پُر بریم که در باغ زندگی آتش به کام ریشه ی ما ریخت روزگار استاد
تاریخِ تولّد را، محبوبِ دلم پرسید در پاسخِ او گفتم: روزی که تو را دیدم...
سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا