جز قصهی غم حکایتی نیست مرا
از درد درون شکایتی نیست مرا
شب تا به سحر دست به دامان دعا!
اما چه کنم اجابتی نیست مرا...
#الهه_نودهی
#رباعی
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر
نیشخندِ دوستان اما دو چندان سختتر
خندههایم خندهی غم، اشکهایم اشکِ شوق
خندههای آشکار از اشکِ پنهان سختتر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روزِ آزادیست از شبهای زندان سختتر
صبح، گل آرام در گوش چنار پیر گفت:
هر که را تن بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر
#علیرضا_بدیع
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوهر اشکم نثارِ روضههای جدتان
باشد این داراییام، آیا قبولم میکنی؟
#یا_انیس_النفوس
#یا_امام_رضا
#مشهدیزاده
یک قطرۀ عشقم که غرق آسمانم
یک ذرهام اما بهقدر کهکشانم
دیگر به دنبالم نگرد ای چشم دنیا
هرگز نمییابی مرا در لامکانم
در من بهاری سبز پنهان است ای خاک
هرچند در چشم تو همرنگ خزانم
در قاب قلب و تور ذهنی جای من نیست
طرحی ندارم اتفاق ناگهانم
با هرچه هستونیست دارم رفتوآمد
یا میهمانم دائما یا میزبانم
با آفتاب و ذرّه در رازونیازم
وقت نماز عاشقی بانگ اذانم
بااینکه پژمرده است روی لالۀ من
اما درون خویش یک باغ جوانم
دیگر هراس از سوختن در جان من نیست
آغوش خود را باز کن خورشیدجانم!
#زینب_نجفی
#پروانگی
تمام ثانیههایم به انتظار گذشت
ببین چگونه بر این خسته روزگار گذشت
برای داشتن تو گذشتم از دنیا
جوانیام همه پای همین قمار گذشت
تمام پنجرهها بستهاند از آن شب
شبی که از سرِ من نقشهی فرار گذشت
بدون خندهی تو بزم شاعرانهی من
به صرف چای و غزلخوانی سهتار گذشت
به حرمت غم من چشم آسمان ابریست
هنوز وانشده غنچهها، بهار گذشت ...!
#نفيسهسادات_موسوی
• زنگِ قیامت •
یا رب چه بیکسانیم، در شهر هیچ کسها
ما را نفس بریدهست، از دست همنفسها
شیپور میزند باد، یعنی به خود بیایید
زنگ قیامتست این هنگامهی جرسها
پاسوز این غزلهاست عمر نرفتهی ما
بگریز از این هواها، بگذر از این هوسها
پیچیده دور خویشند، چون تار عنکبوتان
عنقا در این حوالیست بازیچهی مگسها
کی میدمد از آتش، ققنوس ناشکیبی
آن مرغ آتشین بال، با شعله بر قفسها
فریاد پشت فریاد از دست کیست ما را؟!
بیداد میکشیم از دستان دادرسها
موسی، بگو بگیرند «سلوی و من» از این قوم
حکمت مخوان عبث بر این کشتهی عدسها
خرزهرههای مسموم، بختک به جان باغند
تا چند در هراسیم از موسم هرسها
دستی به پیش دارند، کز پشت سر نیفتند
از چار گوشه بستند، تا راه پیش و پسها
بیپرده شیخ و مطرب، دستی به جام دارند
آن جا که شبروانند هم خانهی عسسها
دجالها به هر سو اسبی سپید دارند
با ذوالجناح برگرد «یا صاحب الفرسها»
این قاصدان کوفی، خونخواه کربلایند
تیغی مگر بپیچد طومار این «شبثها»
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
صبر کن!
این ویرانی ندیدنی را خواهی دید،
آن روز که گریههای ابرم
بر شانههای تو فرو ببارد..
#فریبا_یوسفی
کدام شعرت را
در یک صبح بارانی نوشتهای؟
بعد از آنکه انگشتانِ خیسِ ابر
آنقدر به شیشهٔ پنجره زد
تا بیدارت کرد،
همان را در گوشِ من زمزمه کن!
اینکه در دهانِ تو ابر،
شکلِ دیگری دارد،
اینکه در صدای تو باران،
طورِ دیگری میبارد،
اینکه در هوای تو
باز کردنِ چتر، بیانصافی است،
یکطرف!
میخواهم ببینم
زنی که در صبحی بارانی
صدای تو را میشنود،
چقدر ممکن است دیوانه باشد
که دیوانهات نشود!
#لیلا_کردبچه