eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سینه پر از قصه ی هجر است ولیکن از تنگدلی طاقت گفتار ندارم ...
اگر خسته هستم پر از غصه ام توهم حال خوبی نداری ، نرو تنت خسته از خستگی های من سرت از سکوتم فراری، نرو کتانی نپوشیده آماده ای که از خط پایانمان بگذری خودت را به رویای یک قهرمان که دل می برد می سپاری نرو من از مردم شهر آزرده ام که با چشمشان پرده را می درند به جایی که در بین نامحرمان توهم طعمه ای هم شکاری نرو کنار کویری و باران شدی تورا سمت دریا خودم می برم خدایی اگر با کسی غیر من نداری تو قول و قراری نرو نه دل دل نکن من هم آماده ام نمی خواهم اینجا خرابم شوی فقط بعد از اینجا گل پونه ام نکن سادگی پیش ماری نرو فدای نگاهت شوم لعنتم توکردی که ته استکانی شوم قسم می دهم آخرین بوسه را اگر بر لبم می گذاری نرو تن آهنی را سپردم به تو دل نازکت را شکستم ولی گلم می پرد عطر هر بوسه ای که دادی به من یادگاری، نرو
✨ آن‌ها که خوانده‌ام همه از یادِ من برفت الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم... 💚
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر دل پر درد و محنت، قوت و نیرو تویی صاحب مهر و عطوفت، طلعت نیکو تویی ساحل آرامش تو، ساحلی بی‌انتهاست هر کجا قلبم بچرخد، یا رضا آن سو تویی
عکسی که شبی کرد دچارش به حرم در دست، نگاه بی قرارش به حرم دل راهی و کوله و گذرنامه ردیف پایی که نیفتاد گذارش به حرم...
تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای بیچاره آن اسیر که امیدوار توست!
صیاد پیر!آخر این داستان چه شد تقدیر پنجه‌های پلنگ جوان چه شد پیچیده در سراسر شب بوی سوختن تکلیف ماه و مزرعه های کتان چه شد برگی که سبز بود در آغاز دی هنوز از سوز باد وحشی بی‌خانمان چه شد هر موج می برد جسدی را به ساحلی طوفان چه کرد؟عاقبت بادبان چه شد صیاد پیر کوه! پلنگ جوان من قربانی غرور کدامین تپانچه شد؟
می‌خواهم دستان را تا رصد کنم اندیشه‌هایی که جرمشان! جز قدم زدن در خیال تو نیست...
از کنارم رد شدی، چشمی به من ننداختی من که بدبین نیستم، حتما مرا نشناختی...
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
پهلو زده خورشید به چشمان شما سرسبز شده دشت ز دامان شما محبوب من! اینجا همه حیران تواَند جانِ من سرگشته به قربان شما ()
مهمان شده ایم ناگهان، ناخوانده نسلیم که روی دست دنیا مانده هربار که آمدیم آدم بشویم عشق آمده و فاتحه مان را خوانده