درختیام که پر از قلب های کنده شده ست
زِ خالکوبیِ غم های یادگار ، پُرم...!
#فاضل_نظری
آنقدر بیقرار تو هستم که حاضرم
با دیگران ببینمت امّا ببینمت . . .
#فرامرز_عرب_عامری
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پر نگشودم...
#فاضل_نظری
همیشه دلهره دارم از این به هم نرسیدن ...
کسی سراغ نداری، تو را به من برساند؟!
#فرامرز_عرب_عامری
ما درد خویش را به خدا هم نگفتهایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما!
#جلیل_صفر_بیگی
ز بزمم رفت دوش و آمد امشب مُردم از خجلت!
که از دیشب زِ هجرش مانده بودم زنده تا امشب
#مشتاق_اصفهانی
بارانی وبی قرار و عاشق چشمم
در تاب و تب مرگ دقایق چشمم
هستی همه جا و در تماشای رخت
یک عمر نبود و نیست لایق،چشمم
#محمدجواد_منوچهری
بلدم تكیه كنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم!
بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار
تا بسازم قفس از غصه ی بسیار خودم!
پیش پایت دو سه خط شعر نوشتم، حالا
متنفر شدم از تک تک اشعار خودم
شاعری خیره سرم من که خودم میدانم!
میزنم آخر سر دست به انکار خودم...
بیتو بیتابیِ هر خاطره ات یادم داد
تک و تنها بشوم شانه و غمخوار خودم
لعنتی داغ ندیدی كه بفهمی یک عمر
میروم سرزده گهگاه به دیدار خودم!
فصل تنهایی من سبز كه شد فهمیدم
آنقدر مرگ عزیز است كه یک بار خودم...
#هوشنگ_ابتهاج
گفتمش سلطان قلبم
تو ڪجا اینجا ڪجا...!
منطق و عشق و خرابات
بوده اند از هم جدا
گفت از روزی ڪه عشقت
در دلم ریشه دواند!
منطق و عقل و تفڪر را ز
جانم زود راند
دل به نگاه اولین...
گشت شکار چشم تو..
زخم دگر چه میزنی...
صید به خون تپیده را..
🕯🌺
🦋
گفتمش در دل و جانی تو بگو من چکنم
گفت نبض ضربانی تو بگو من چکنم؟
گفتمش تشنه ی عشق تو شدم رحمی کن
گفت عشقی ؛ هیجانی تو بگو من چکنم؟
گفتمش ماه شدی راه شدی در دل من
گفت با من تو نمانی تو بگو من چکنم؟
گفتمش آتش عشقت به دلم دامن زد
گفت خود آتش جانی تو بگو من چکنم؟
اینگونه که من در تله ی عشق تو گیرم
اینگونه که زنجیر و گرفتار و اسیرم
شاید به نظر موش بیایم؛گِله ای نیست
اما به خدا سوء تفاهم شده...شیرم!
شیرم که به جادوی تو تبدیل شدم به...
یک موش کتک خورده که دنبال پنیرم
حالا که دُمَم در تله ی تیز تو گیر است...
بگذار که عشقت بکند خُرد و خمیرم
ای دار و ندارِ منِ مردادیِ عاشق...
بد جا شده ای در دل اشعار اخیرم
رگبار غزل خورده به پیشانیِ دفتر
خودکار روانی شده وُ بسته به تیرم
جز یاد تو ای حسرت شیرینِ قدیمی
باور بکنی یا نکنی از همه سیرم
لعنت به بهاری که بدون تو بیاید
وقتی تو نباشی به جهنم که کویرم
من عاشق این بغض قشنگم به کسی چه؟!
گیرم بکند دغدغه ی عشق تو پیرم
عشق است که پیرم بکند عشق و بیایی
یک بار فقط دست تو در دست بگیرم
آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و...
از شوق بمیرم که بمیرم ...که بمیرم
💔🍃
آبادی شعر 🇵🇸
اینگونه که من در تله ی عشق تو گیرم اینگونه که زنجیر و گرفتار و اسیرم شاید به نظر موش بیایم؛گِله ای
طرف مردادیه میفهمی. یعنی خیلی عاشقه❤️❤️❤️
باز میپرسی: چطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار، شاعر میشود!
#نجمه_زارع
🌱🖇
آن ڪه یعقوب شده حال مرا مے فهمد...
ڪه هوس را چو حسابش بڪنے عشق.. بهم میریزی
#سرشت_نگاه
به جایی میرسد آدم که بعد از گریه میگوید
میان این همه بیگانه صد رحمت به تنهایی
#لاادری
می شود خواهشی از خاطره هایت بکنم؟
می گذاری که نگاهی به نگاهت بکنم؟
یک نگاه از همه ی چشم تو سهمم بشود
حاضرم تا همه ی عمر قناعت بکنم
تو همیشه به خداحافظی عادت داری
نکند واهمه داری به تو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگیری!
بگذارید من این بار وساطت بکنم
فقط این بار فقط، دست مرا رد نکنی
این غزل را همه گفتند به نامت بکنم..
نداری خال لب اما،به چشم من که زیبایی
فداي ناز لبخندت، تو در من خوب دنيايي
دل از من برده اي، ديگر به طنازى نيازى نيست
به گيسوي تو دل بستم، چقد زيباست شيدايي
تو شايد قطره اي باشي ميان اين همه مردم
ولیکن در خيال من، تو آبي تر ز دريايي
از اين حسي كه من دارم غم حال تو هم پيداست
اگر مجنون اين عشقم، تو هم لیلای ليلايي
به پاس عاشقي عمرى، به پای تو نشستم من
زليخايي و در آخر به يوسف خوب مي آيی
هواي عاشقي يعني بيا دلتنگ هم باشيم
كمي بي تابي و گريه، كمي احساس تنهايي
بهشت من همين جاهاست كنار تو در اين خانه
هبوی آدمى ديگر، به عشق يار حوّايي
دامنی دوخته ام ، با گل زیبای غزل
تا بپوشی همه شب ، دامن رویای غزل
کوتهش کردم ، اگر خواب مرا دید تنت
شب به آغوش بگیری ، به درازای غزل
جای یک بو سه کم آورده ، نخ خاطره ام
هر که پر سید بگو ، سّر و معمای غزل
تحفه ای نیست کلام غزلم در خور تو
مثل ماهیست که افتاده ، به دریای غزل
ماهت افتاده به مینای خیالم همه شب
نگرانم نرسد عشق ، به مینای غزل
شده یکشب که دلت تنگ شود گریه کنی؟
بغض سنگین تو آهنگ شود گریه کنی؟
شده آنقدر دلت تنگ شود پیر شوی؟
مشکی موی تو کم رنگ شود گریه کنی؟
شده تردید کنی موقع بوسیدن او
بین دین و دل تو جنگ شود گریه کنی؟
شده با لحن غریبانه جوابت بدهد؟
و دل نازکش از سنگ شود گریه کنی؟
شده هنگام دویدن پی او وقت وداع
پای لامذهب تو لنگ شود گریه کنی؟
توداری خال لب اما،به چشم من که زیبایی
فداي ناز لبخندت، تو در من خوب دنيايي
دل از من برده اي، ديگر به طنازى نيازى نيست
به گيسوي تو دل بستم، چقد زيباست شيدايي
تو شايد قطره اي باشي ميان اين همه مردم
ولیکن در خيال من، تو آبي تر ز دريايي
از اين حسي كه من دارم غم حال تو هم پيداست
اگر مجنون اين عشقم، تو هم لیلای ليلايي
به پاس عاشقي عمرى، به پای تو نشستم من
زليخايي و در آخر به يوسف خوب مي آيی
هواي عاشقي يعني بيا دلتنگ هم باشيم
كمي بي تابي و گريه، كمي احساس تنهايي
بهشت من همين جاهاست كنار تو در اين خانه
هبوی آدمى ديگر، به عشق يار حوّايي
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
گرچه در مکتب عشقیم همه ابجدخوان
شیخ را پیر خرد طفل ره مکتب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست
چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست
اینکه نامش به فلک مهر جهان افروز است
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست
خواستم تا که شوم بسته فتراکش گفت
........ این بس که سرت خاک سم مرکب ماست
💫✌️❤️✌️❤️✌️❤️✌️💫
:
باز هم آمده ای تا دل من خام شود
عشق تو در سر من باعث سرسام شود
قلمم خسته شد از بسکه ز تو شعر نوشت
اندکی دیر بیا تا قلم آرام شود
آمدی این دل سرکش به تو وابسته شود
سخت باشد که دلم بار دگر رام شود
سالها یاد تو رسوای جهانم کرده ست
نوبت عشق تو شد شهره و بدنام شود
قلب من سخت شکستی و دعا کردم تا
قلب بی رحم تو هم عاجز و ناکام شود
بین عشق من و تو کار تمام است، مگر
معجزه رخ بدهد تا که به فرجام شود
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رها شد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد
من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش
نامهام گم بشود، نامه رسان برگردد
روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد
پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد
به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
#مهسا_تیموری
بیا شرمنده کن شعر تمامم باش در دنیا
که من قافیه میبازم عزیزم بیشتر از اینها
بیا یک بیت محشر رو نِما از چشم زیبایت
دریغا غرق رویایی ولی من غرق دریایت
از اینجا تا کجا رفتی نبین باتلاق دلگیرم
بمان نیلوفری داری نباشی زود میمیرم
به یک سو میکُشد عشقت به یک سو میکِشد مارا
دلت یا ميبُرد ،از ما و یا دل میبَرد مارا
چه ابهامی دلت دارد مواظب نیستی یارم
همین یک جمله را دریاب خیلی دوستت دارم
#سید_طباطبایی