eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای چشم‌های شرقیت، زیباترین بیت الغزل مثل نماز واجبی، بوسیدنت خیرالعمل شبنم نشسته جای، گل امروز روی صورتت گویا گرفته ماه را، با دلخوشی‌ها در بغل گویا خدا خاک تو را با شربتی گِل کرده که شیرین شده لبخند تو چون شهد شیرین عسل در تار و پود فرش دل، نقش رخت را بافته آری خدای مهربان، حتی همان روز ازل مهر تو با جان شد عجین، برخالق تو آفرین تنها دلیل بودنم، ☺️ بی بدل @abadiyesher
یک نفر می‌گفت: دردِ عاشقی مثلِ سرماخوردگی یک‌باره است سالم و سرحال هستی ناگهان طفلِ دل در کوچه‌ای آواره است این شباهت بود امّا زود گفت: فرقشان یک قطره با فوّاره است آن یکی دردش مداوا می‌شود دردِ این‌یک روز و شب همواره است قرصِ سرماخوردگی داروی آن قرصِ این‌یک چهرهٔ مه‌پاره است آن یکی فوقش کمی تب می‌کند این یکی بی‌دلبرش بیچاره است... @abadiyesher
در محضر حق، غرق حضوری حافظ از شعر تو شد به پا چه شوری حافظ گر نور ز دیوان تو بر می‌خیزد زآنست که تو حافظ نوری حافظ @abadiyesher
بی‌مادر و خواهر و برادر، بابا بی‌خانه و نان و آب و زخمی، تنها رزمنده‌ی آزادی قدس است یقین این کودک بی پناه حالا فردا @abadiyesher
با اینکه به جز یاد تو در دل هوسی نیست سرخورده‌تر از من به خدا هیچ‌کسی نیست تا آمدم از معجزه‌ی عشق بگویم گفتند به جز مرگ که فریادرسی نیست ای غم تو کجایی که در این شهر به جز تو با هیچ‌کسی حوصله‌ی هم‌نفسی نیست امروز که در دام تو افتاده‌ام ای عشق! گفتی که در این باغ پر از گل قفسی نیست قانون من ای عشق! همان بود که گفتم: در بند کسی باش که در بند کسی نیست @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد سویِ منِ وحشی‌صفتِ عقل‌رمیده آهو رَوشی، کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد @abadiyesher
از دهکده‌ی قشنگ بالای قنات آمد خبر عروسی شاخه نبات! با بقچه ‌ای از شعر و ترانه می‌رفت کنار گله‌ی احساسات @abadiyesher
می‌خواستم دومرتبه باور کنم تورا چون قصه‌های کودکی از بر کنم تو را می‌خواستم میان هیاهوی زاغ‌ها مشتاق بال‌های کبوتر کنم تو را پیغمبر سکوتی و با سحر این سخن می‌آمدم که یک شبه کافر کنم تو را اما تو یک بغل گل حسرت شدی که من با دست‌های گم شده پرپر کنم تو را گفتم بیا دوباره شکایت کنم ولی سودی نداشت زخم مکرر کنم تو را پرسیدم از خودم که چرا با گلایه.ای مشغول یک بهانه دیگر کنم تو را؟ ای کاش می‌گذاشتی ای روزگار خوش با روسری آبی خود سر کنم تو را بگذار بگذریم از این قصه هر چه هست اصلا بنا نبود مکدر کنم تو را @abadiyesher
🟡تو فوق العاده ای دختر تویی که با همه سختی ها ادامه دادی تویی که خیلی جاها دست خودتو گرفتی تویی که زیبایی های درونتو دیدی ‌و شناختی و تویی که زخم خوردی و رنج کشیدی ولی اشکاتو پاک کردی و بلند شدی و کم نیاوردی تو باعث افتخاری، قدر خودتو بدون روزت مبارک دختر💙 🌼 🟡شد، شد نشد، بشین بغل دستم برات چایی بریزم قربون چشات... غصه هاتم نصف نصف... خب؟! 🌼 🟡یه دیالوگی بود که می‌گفت: «وقتی به کسی تعهد داری توی همه چیز مسئولشی! تو اشکش مسئولشی، تو غمش مسئولشی، حتی تو تنهاییش، مسئولشی… اگه یادت بره این تعهد رو، دنیا یادت میاره، بدجوری‌ام یادت میاره!» 🌼 🟡خدایا بابت تموم چیزهایی که قدرشو نمیدونیم ولی آزمون نمیگیریشون شکرت. @abadiyesher
قدرِ این ثانیه‌هایی که روان است بدان لحظه‌ها دارد از این بودنِ ما می‌کاهد در همین جمع به اطرافِ خودت دقّت کن یک نفر هست که بدجور تو را می‌خواهد... @abadiyesher