آبادی شعر 🇵🇸
چفیه و تصویر قدس و عطر و تسبیح و خشاب در کنار تو نمایشگاه یک فرهنگ بود 🔹سرودهٔ محمد رسولی در وصف شه
لحظههای آخَرَت تلفیق شعر و جـنگ بود.
ای شــهید معرکه! مردن برایت ننگ بود.
باید از آن لحظهها افسانهای میساختی
با تمام زخمهایت.. گرچه فرصت تنگ بود
گرچه آنها خواستند اینگونه تحقیرت کنند
چشمهایت باطل السحری بر این نیرنگ بود.
در پلان آخَرَت… نه!...ابتدای قصهات
تیتراژ چشم تو زیباترین آهنگ بود.
چوبِ در دست تو را چوب خدا دیدیم ما
بیصدا بر شیشهی شب خورد گویا سنگ بود
ما رمیتَ اذ رمیتَ... چوب مامور خداست.
صبغت اللهی که هر چه غیر از آن بی رنگ بود.
چفیه و تصویر قـدس و عطر و تسبیح و خشاب
در کنار تو نمایشگاه یک فرهنگ بود...
#محمد_رسولی
@abadiyesher
بیا به داد دل تنگ من برس ای عشق
اگر که حوصله داری؟ اگر که زحمت نیست !
#مریم_کرباسی
@abadiyesher
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
بغلت میکُنم و میروی آرام به خواب
روی بازوی منی غصه نخور خوب بِخواب
تا سحر دورِ تَنت حلقهیِ آغوشِ من است
باید امشب بشود بار دگر کشف حجاب
#مسعود_محمدپور
@abadiyesher
خانه را مرتب کردهام. حالا تنها چیزی که اینجا بههمریخته است منم.
#پابلو_نرودا
@abadiyesher
یه بار از تو جدا موندم
واسه هفت پشت من بسه
یه لحظه از سکوت تو
واسه پرپر زدن بسه
یکم از دور و بر کم کن
یه کم فکر جهانم باش
آهای پایان تدریجی
شروع ناگهانم باش
#علیرضا_آذر
@abadiyesher
در قاب دلم عکس تو مانده است هنوزم
ميبينم و آهي کشم و باز بسوزم
انصاف نبود دانه رود دام بماند
در کنج قفس پشت سرت چشم بدوزم
رفتي و نگفتي که چه آيد به سر من
در حسرت خالي زتو در هر شب و روزم
شورید به من بخت و دلم تار که بی تو
سوزم زدل و بي کس و تنها نفروزم
بي تو گذر از وقت و زمان گشت دل آزار
دیروز چو امروز و شبانگاه چو روزم
گاهي گلهمندم زتو چون عهد گسستي
گه نالم از ین دل که اسیر است هنوزم
#داور_ادیب
@abadiyesher
فراموشیات باعث مرگ من، به یادت که باشم پر از قدرتم
بدون تو از جنس بیهودگی شبیه مقامات بیدولتم
قطارم که گاهی پر از مردمم پر از مقصدم در خیال همه
اسیر دوتا ریل و بیاختیار همیشه رسیدن شده عادتم
به جنگل رسیدم به دریا و دشت ولی رد شدم از کنار همه
حضورم صدا دارد اما خودم صبورم غریبانه کمصحبتم
دل شیشههایم ترک میخورد، همه سنگ غفلت به سمتم زدند
گذشتم من از بچگیهایشان نه در بیخیالی نه در نفرتم
پر از شوق دیدار قبل از سفر، کنار تو اما پر از دلهره
مبادا بگویی بمان، می روم، مبادا بگویی که بیطاقتم
برای نگاهت پر از حسرتم، کجای جهانی؟ گمت کردهام
اگر آهنی هستم و خستهام، به یادت که باشم پر از قدرتم
#حسین_آهنی
@abadiyesher
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمیدانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمیدانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقهی زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه میخوانم، نمیدانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوهی چشمت چه می دانم؟ نمیدانم
چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانهی خود عین مهمانم؟ نمیدانم
ستاره میشمارم سالهای انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمیدانم
نمیدانم بگو عشق تو از جانم چه میخواهد؟
چه میخواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمیدانم
نمیدانم به غیر از این نمیدانم، چه میدانم؟
نمیدانم، نمیدانم ، نمیدانم ، نمیدانم!!
#قیصر_امینپور
@abadiyesher
هرگز کسی را چون من، اینچنین حریص برای داشتنت نخواهی یافت
#امیرمحمد_عبدالهی
@abadiyesher
باران شروع می شود اما تو نیستی
این چتر بغض کرده چرا وا نمی شود؟
#علی_اصغر_شیری
@abadiyesher