eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هر شب دلم بهانه‌ی تو ...هیچ ...بگذریم امشب دلم دوباره تو را...هیچ... @abadiyesher
زلالِ چشمه‌ی جوشیده از دل سنگی الا که آینه‌ی صبحِ بی غبار تویی دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه‌ات بخوان که جاریِ آواز جویبار تویی.. @abadiyesher
نخستین بار گفتش: از کجایی؟ بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی بگفتا: آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند! بگفتا: جان‌فروشی در ادب نیست بگفت: از عشقبازان این عجب نیست بگفتا: از دل شدی عاشق بدین‌سان؟ بگفت: از دل تو می‌گویی؛ من از جان بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت: از جان شیرینم فزون است بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟ بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟ بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک @abadiyesher
بی نگاه       میخواهمت           حالا که در جان منی @abadiyesher
چه باک اگر که جهانی رها کنند مرا به خنده زمزمه در گوش ها کنند مرا شبی دو چشم سیاه تو را به من بدهند چه غم، که یک شبه صاحب عزا کنند مرا تو در وجود منی پس چگونه می‌خواهند که از وجود خودم هم جدا کنند مرا بعید نیست از این پس شبیه من بشوی و یا به نام تو دیگر صدا کنند مرا دوای درد مرا هیچکس نمی داند فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گهی در گیرم و گه بام گیرم چو بینم روی تو آرام گیرم... @abadiyesher
از حوصلۀ روسری‌اش باد که سر رفت اوضاع جهان باز لب مرز خطر رفت او آمد و در کوچۀ ما ولوله افتاد او در زد و یک آن نفَس ِکوبۀ در رفت چشمش، سر زلفش که نشسته است بر ابروش بسیار ستم بر من از این چند نفر رفت چون ماهی بی‌تابی از تُنگ برون جَست آن راز که از زیر زبان همه در رفت تکثیر جنون مسالۀ اصلی ما شد وقتی که از این خانه به آن خانه خبر رفت رقصید گلی در وسط معرکۀ باد لرزید درختی و در آغوش تبر رفت شهر از نفسش گرم شد آن صبح که آمد مست از قدمش جاده شد آن شب که سفر رفت برگشت به سوی من و در را پس از آن بست نطق قلمم کور شد و واژه هدر رفت @abadiyesher
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنرمند عراقی «منتظر الحکیم» درد غزه را به شکلی متمایز به تصویر می‌کشد. بسیار دیدنی👌 @abadiyesher
از نگاه روی تو، دل سیر می‌گردد مگر آخر آدم با تو باشد، پیر می‌گردد مگر با نگاهی قلب من را کرده‌ای مالِ خودت شهر با یک حمله‌ای تسخیر می‌گردد مگر لحظه‌ی دیدارِ عکست نیز خشکم میزند بی طناب، این دست و پا زنجیر می‌گردد مگر عاشقم باشی نباشی، سرد باشی یا که گرم حس عاشق لحظه‌ای تغییر می‌گردد مگر در میان حس من، هر واژه عاجز مانده است آتش دل با سخن تعبیر می‌گردد مگر....!!!! @abadiyesher
کس نیست در این گوشه فراموش تر از من... @abadiyesher