eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با تو معناے خوشے را به خدا فهمیدم عشق را در تو و چشمان سیاهت دیدم مثل باران بهارے به سرم باریدی زیر بارانِ تو چون غنچه ے گل روییدم عقل آمد ڪه تو را از دل من دوووور ڪند دل خریدار تو شد با همه ڪس جنگییییدم تا رسیدے همه جا عطر محبت پیچید عطر احساس تو را با دل و جان بوییدم نه به اجبار و نه اصرار و نه از بوالهوسی بلڪه با عشق ،دلم را به دلت بخشیدم من ڪه از خویش گریزان و فرارے بودم تو چه ڪردے ڪه فقط با تو چنین جوشیدم هر ڪه با عشق عیار دل خود را سنجید عشق را باتو و احساس دلت سنجیدم .
دل رفت ؛ ولی بار دگر در به در آمد!! عاشق نشدی ؛ قصه ما هم به سر آمد.. دیدار تو غم بود و نبودت ؛ غم دیگر!! این درد نرفتست که درد دگر آمد.... خودکار به لب برده ای از عمق تفکر خودکار به لب رفت ولی نیشکر آمد!! با چشم ترم هر غزلم را به تو دادم.... هر بیت ترم در نظرت بی اثر آمد!! صد میوه نوبر به تو بخشیدم و امروز جای ثمرم بر کمرم ؛ این تبر آمد!! با دیدن رخساره یکتا ی تو دل رفت دل رفت ولی بار دگر ؛ در به در آمد.!!
آب حیات هست نهان در دهان یار بوس لبی و عمر فراوانم آرزوست...
👏👏👏👏عالی🌸🍃 بده به دست من این بار بیستون ها را که اینچنین به تو ثابت کنم جنون ها را بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند به نام ما همه ی سطرها، ستون ها را عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم بسازی از دل مردم کلکسیون ها را منم که گاه به ترکِ تو سخت مجبورم تویی که دوری تو شیشه کرده خون ها را | |
تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی آغاز کنم تو بگو راز ! که من بشکنم این قفل سکوت سرصحبت ! به تو ای محرم دل باز کنم تو بگو ماه ! که من« ماه »بگیرم از شب پیش تو ! دلبر من به آسمان ناز کنم تو بگو غم ! که من از درد سر ریز پرم از کدامین غم دل ! آگه این راز کنم تو بگو شوق ! که من پر بکشم به سوی تو هر کجا هست دلت ! سوی تو پرواز کنم تو بگو بخت ! که من ز بخت خود دلگیرم با تو شاید ! گره از فال سیه باز کنم تو بگو صبر ! که من سنگ صبور غصه ام با تو حتما گل من ! زندگی آغاز کنم ‌ ‌
دل بہ زنجیر تو ڪَر من نڪنم پس چہ ڪنم ؟ سر و جان را بہ فدایت نڪنم پس چہ ڪنم ؟ ناز چشمان تو ، از دور خمارم ڪرده جان فداے ناز چشمت نڪنم پس چہ ڪنم ؟
نفسم تنگ و دلم تنگ و خودم غرق نیاز نفسی بر دل تنگم برسان از سر ناز -عمرانی
یخ ها شکست وآب شد اما نیامدی من ماندم آفتاب شد اما ، نیامدی صدها سوال داشتم این جا،نگفته ماند یعنی سر ِ جواب شد اما ، نیامدی آن قدر مانده ام که دلم نیمه های راه از خستگی ، مجاب شد اما نیامدی در سینه خاطرات ِ تو، بیداد می کند لبخنده هات، قاب شد اما نیامدی هی پل زدم که بگذری از شعرهای من پل ها ، خراب شد اما ، نیامدی خورشید و ماه بود ؛ ولی در میانشان چشم ِ تو انتخاب شد اما نیامدی ای چتر عاشقانه ی باران ِ گریه هام گل ها ، گلاب شد اما ، نیامدی با آن همه عطش که برای تو داشتم هر چشمه ای سراب شد اما نیامدی
رفتي و از پس پرده اشک محو رخساره آتشم من گرچه سوزد دل از آتش رشک با همه ناخوشي ها، خوشم من! عشق بي گريه شوري ندارد شمع افسرده نوري ندارد رفتي از کلبه من به صحرا لب فروبسته از گفت و گويي بوي گل بودي و بوي گل را باد هر دم کشاند به سويي امشب اي گل به کوي که رفتي؟ دامن افشان به سوي که رفتي؟ در دل تنگ من آتش افروخت عشق آتش فروزي که دارم ناگهان همچو گل خواهدم سوخت آتش سينه سوزي که دارم سوزد از تاب غم پيکر من تا چه سازد به خاکستر من
*چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می‌گیرد؟* *از این بی‌آبرویی، نام ما آوازه می‌گیرد!* *من از خوش‌باوری، در پیله‌ی خود فکر می‌کردم* *خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می‌گیرد* *به روی ما، به شرط بندگی درمی‌گشاید عشق* *عجب داروغه‌ای! باجِ سرِ دروازه می‌گیرد* *چرا ای مرگ می‌خندی؟ نه می‌خوانی نه می‌بندی* *کتابی را که از خون جگر شیرازه می‌گیرد* *ملال‌آورتر از تکرار، رنجی نیست در عالم* *نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می‌گیرد* *✍🏻* ❤🌹
اِی مَلائِک که به سَنجیدن ما مشغول اید، بنویسید که اندوه بشر بسیـــــــــــــار است... حامد عسکری
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن نظر بر این دل سرگشته خراب انداز به نیمشب اگرت آفتاب می‌باید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند مرا به میکده بر در خم شراب انداز ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز