eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به کدام کیش و آیین؟ به کدام مذهب و دین؟ ببری قرارِ دل را، به سراغِ دل نیایی .
همین که می‌زنی‌اش ، مثل بید می‌لرزم کلیدِ کنتور برق است یا که لبخند است ؟!
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم آتشي هستم و لبريز گلستان شدنم چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب! بيشتر از همه آماده ي مهمان شدنم آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی... ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم 🍃🌸🍃    
بسم‌الله الرحمن الرحیم الْحَمْدُ‌لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ.... با نام بلند او نوشتیم از زلفِ کمند او نوشتیم تلخیم ولی شکر فروشیم تا از لبِ قند او نوشتیم از اَشهدُ اَنَّ عشق مولا یعنی به پسند او نوشتیم آزاد شدیم از دو دنیا خود را که به بند او نوشتیم - - ما را به لب نجف نوشتند ما را رطب نجف نوشتند ای تاکترین سبویِ مستی ای پاکترین وضوی مستی ما مرد شراب عشق هستیم ای جانم از آبروی مستی ساقی چه کنیم آتشینیم مُردیم در آرزوی مستی برخیز که تر کنیم امشب از نامِ علی گلوی مستی - - با ناد علی بزن نوایی بسم اله اگر حریف مایی از کوثر عشق آب خوردیم از جام علی شراب خوردیم انگور ضریحِ نقره کوبیم عمریست که نابِ ناب خوردیم از شَعشعه‌یِ حضور گرمیم تا پرتو آفتاب خوردیم سوگند نمیرویم جایی ما نان ابوتراب خوردیم - - دلداده‌ی بی اراده هستیم یعنی که حلال‌زاده هستیم بر روی جهاز ، ناگهان گفت در حلقه‌ی جمع حاجیان گفت فریاد علی علیش پیچید بالاتر از اوج آسمان گفت دیروز به دوش او علی بود امروز علی علی بجان گفت شد محضرِ فاطمه شرفیاب جبریل...چنین نفس زنان گفت - - ای میر وزیری ات مبارک امروز امیری ات مبارک آورد اگر خدا علی را تا گم نکنیم ما علی را رو کرد برای آفرینش یک جلوه‌ی مرتضی علی را حق داشت نبی کسی نبیند او دیده که را؟ که را؟  علی را حک کردپیمبر ازهمان روز بر خاتمِ خویش یا علی را - - تا کعبه‌ی مومنین نمی‌شد این دین بزرگ دین نمی‌شد ای وای اگر قدم بکوبد با تیغِ دو دَم  دو دَم بکوبد او یک تنه صد سپاه را با یک جذبه‌ی خود بهم بکوبد زینب خود مرتضی است وقتی فریاد سرِ ستم بکوبد از حضرت حیدر است ارثش عباس اگر علم بکوبد - - تا تیغ خود از غلاف برداشت صد بار زمین شکاف برداشت گیرم که خیال خام دارد این خصم همیشه دام دارد گیرم که همیشه کینه توز است یا نقشه‌ی انتقام دارد ما شیعه‌ی مرتضی شدیم و این سیره چنین پیام دارد: ما را چه غم از هزار دشمن ایرانِ علی امام دارد - - ما فاتح قله‌ی جهانیم ما لشکر صاحب الزمانیم آیین علی همیشه جاریست آئینه‌ای از شکوهِ باریست آیین علیست رادمردی دور از ستم و سیاه کاریست آیین علیست دستگیری آیین علی گذشت و یاریست آیین علی علی بسازد در راه حسین سربداریست من را ببرید سرزمینش باشد برسم به اربعینش (حسن لطفی
صبح آمده برخیز، گل ناز منی ای عشق گران، لذت پرواز منی دستت بده تا بگیرمت در آغوش انگشت اشاره کن ،غزل ساز منی لبخند لبت به دیده ام شیرین است در مساله ی عشق همان راز منی حس میکنم این قلم به رقص افتاده بانگ خوش هر ترانه ،آواز منی پایان غزل نوشتم این را تو بخوان آن حالت سرخوشی در اعجاز منی 💞
با مهر علی شد یلِ هر طایفه ظاهر جانم بفدا مالک یلْ اشتری ات را
صبح آمده برخیز، گل ناز منی ای عشق گران، لذت پرواز منی دستت بده تا بگیرمت در آغوش انگشت اشاره کن ،غزل ساز منی لبخند لبت به دیده ام شیرین است در مساله ی عشق همان راز منی حس میکنم این قلم به رقص افتاده بانگ خوش هر ترانه ،آواز منی پایان غزل نوشتم این را تو بخوان آن حالت سرخوشی در اعجاز منی 💞
🌸 با شور و شعف ، جار زنم سَروَری اَت را در مُلک خدا از همگان برتری اَت را مانند همان سائل خوشبخت مدینه من آمده ام ؛ لطف کن انگشتری اَت را....😍 🆔
آبادی شعر 🇵🇸
🌸 با شور و شعف ، جار زنم سَروَری اَت را در مُلک خدا از همگان برتری اَت را مانند همان سائل خوشبخت م
ای شاه بنازم تو و آن دلبری ات را هم جاذبه هم دافعه ی حیدری ات را بیمارِ غمِ هجرِ گلِ آلِ رسولم ای کاش ببینم پسرِ آخری ات را
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم تو را نمی‌دهم از دست ، تا توان دارم سری به مستی نیلوفران صحرایی دلی به روشنی باغ ارغوان دارم اگرچه مرده‌ای، ای عشق! نعش نامت را هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم کز این کبود نفس گیر در امان دارم؟ میان سینه من آتشی است چون فانوس اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم 💙💙💜💜💐💐
مدح حیدر را همین جمله کفایت میکند خنده اش حتی یهودی را هدایت میکند [2روزتاعیدالله‌الاکبرغدیرخم!]
لالم از توصیفِ این لذت، چشیدن لازم است خواندن یک ″جامعه″ دور قبورِ سامرا...
گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟ گفتم خلیل بین گلستان چه می‌کند...؟
تُهمت نالایقی بـر ما زدی رفـتی، قبـول! در پی لایق بُـرو، ما هم تماشایش کنیم!
ای عشق پدر نامرد سر سلسله‌ی اوباش این دم دم آخر را اینبار به حرفم باش ..͜
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد گاهی بهشت در دلِ آتش میسر است
من عاشق ودیوانه ی یک عشق نجیبم درحسرت بوییدن یک دانه ی سیبم سرخ است وسفیداست واناریست لبانش ازدست من افتاده ولی دست رقیبم از عقل نگویید سخن بامن بی عقل...! عاشق تراز آ نم که خودم را بفریبم! امشب ،شب مهتاب، اگراز تو نوشتم دربند توٱم من، نه حبیبم، نه طبیبم با مردم بیگانه اگردوست ترازدوست درشهرخودم حیف ،پریشان وغریبم ای کاش یهودا بشود ناجی این عشق دیوانه ی دارم من وعشقست صلیبم💙❤️ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌🍃🌹🍃
گر بگویم عاشقم با من مدارا میکنی یا که بازم مثل سابق عشق و حاشا میکنی؟ گر بگویم بی تو میمیرم چه حالی میشوی؟ یک نفس ای عشق من ، با عاشقت تا میکنی؟ من دوای درد خود را در تو میبینم فقط ای طبیب اشنا من را مداوا میکنی؟ ای دل دیوانه ام دیگر نمیخواهد تورا باز شوری میزنی او را تمنا میکنی ؟ گر بگویم تا نفس دارم تورا میخواهمت باز با یک خنده مارا از سرت وا میکنی ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍ 🍃🌹🍃
نیستی عشقت ولی در سینه غوغا میکند همچو فریادی که طوفان شب به صحرا میکند خاطراتت میزند هر دم به جانم سوز غم همچو آن آتش که با خشکیده گلها میکند بس کشیدم در دلم تصویر چشمان تو را بودنت را دل به شب تصویر رویا میکند عطر گیسویت چه میخواند بگوش آن نسیم ؟ با چنین دوری مرا سر مست موها میکند تاب ، خالی مانده از جایت ، شده بی تاب تو در نبودت تاب با پاییز سودا میکند دل همی گوید به زاری مونس و یارم کجاست هرچه می گویم که رفتی قلب حاشا میکند در فراقت سینه از بس ناز خنجر می کشد جان به لب می آیدش در سینه بلوا میکند مانده ام تنها و عمرم را به غم سر میکنم مرگ هم بر مردنم امروز و فردا میکند نیست خورشیدی به روزم ، بر شبم هم نیست ماه بی فروغت خانه شبها غصه بر پا می کند با که گوید داود همراز راز عشق تو آخر این عشقت مرا در شهر رسوا میکند 🍃🌹🍃
آنکه مارا کرده است با عشق خود حیران تویی داروی دردِ فــراقــــم در شــبِ هجــــــران تویی سَـــر به صحــــرای جنونم میکشـــاند عشق تو آنکه میســازد مــرا مجنون و ســرگردان تویی تا که میــبینـــم به ســـویت در میـــانِ گلــرخان آنگه میســـازد دو چشمش از نظـر پنهان تویی با نگـــاهت عهـــد بســــتم شـاهـدم زلفِ تو بود آنکــــه عهـــد می بنــــدد و میِشکَنَد پیمان تویی یک نگـــاه تــو " نشاطِ " این دلِ بیـتاب ماست آنکـــــه میسازد همــه دردِ مـــرا درمـــان تویی.. محمد شریف نشاط
دل بردی و دل بردنت را دوست دارم رو راست!من عطر تنت را دوست دارم در پیش صدها باغ گل تنهای تنها گلهای روی دامنت را دوست دارم هستم زلیخایی و خلوت دوست,به به من چنگ بر پیراهنت را دوست دارم صدها هزاران شرط داری و قبول است آخر ولیکن لیکنت را دوست دارم من ضربه ها خوردم نشستم تاکه در خاک اما به هر ضربه,فنت را دوست دارم جان میدهم با شوق,گفتی: جان بده!جااااان! چون دیدن جان کندنت را دوست دارم جانم به لب میآید اینجا,خوش به حالت ای نوش جااااان! خندیدنت را دوست دارم
اگرچه جای پایش در زمین است صدایش جاری از عرش برین است هرآنچه خواستید از او بپرسید به افلاک آشناتر از زمین است اگر ثروت بخواهید آخرین اوست اگر ایمان بجویید اولین است اگرچه مسندش در عرش اعلی ست ولی با مستمندان همنشین است به جای نان غم ایتام خورده غذای هر شب و روزش همین است اگر تسبیح در دستش بگیرد مناجاتش طریق العارفین است اگر شمشیر در دستش بگیرد ثنایش کار جبریل امین است چنان از قلعه آن دروازه را کند که مانندی ندارد، بی قرین است خبر پیچید بین خیبری ها یداللهی که می گفتند این است چقدر اعجاز دارد دست هایش مگر دست خدا در آستین است؟ اگر بالا روم، پایین بیایم علی تنها صراط راستین است دوباره بی خود از خود کرد ما را که وصفش خود به خود شورآفرین است علی هم مصطفی را جان شیرین علی هم مصطفی را جانشین است به مدحش باکی از تضمین ندارم فقط حیدر امیرالمومنین است 🔸شاعر: