*
امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
رونویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل
می نوشتم مشق چشمان تورا من از ازل
سرنوشت از سرنوشتی تا نباشد مال من
نازنین با ما مدارا کن دمی رالااقل
بازی شطرنج وما ومهره های سرنوشت
ماتمان کردند وما عاجز زهر عکس العمل
می زنم جوش تورا شیرین من این روزها
باتو تلخی ها به کامم می شود مثل عسل
در فضای شاعری حرف توو چشمان توست
دردوبیتی و غزلهایم شدی ضرب المثل
یک نفر دارد خیالم را به هر سو میکشد
چشم هایش را برایم زیر گیسو میکشد
مانده ام نزدیک تر آیم به او یا بگذرم
نبض شعرم را میان هر هیاهو میکشد
کل دیشب را بیادش چشمهایم شاد بود
خنجر مژگان خود رادارد از رو میکشد
چشم می بندم که شاید گم شود در خاطرم
چشم می بندم دلم پیراهنی بو میکشد
آخرش ماندم چه خواهد کرد او با من ولی
شرط میبندم مرا لطفش به زانو میکشد
غزلم قهر نکن،من که غزل خوانِ تواَم
من که تا صبحدمان سخت نگهبانِ تواَم
تو بیا لحظه ی بی رنگ مرا رنگین کن
تا سحر رقص کنان لاله ی خندانِ تواَم
شده دریا به خروش و دل تن ها به سکوت
منم آن آب روان، قطره ی بارانِ تواَم
تا به فردا غزل از خاطره ی خون دارم
چشمه ی آتشم و اشکِ فراوانِ تواَم
دلم از غصّه گرفته ست ترا دارم و بس
سر پناهِ منی و دست به دامانِ تواَم
غزلم حوصله ی قصّه ندارم دیگر
آب از سر برود صخره ی پنهانِ تواَم
💕💕🎶🎶💕💕
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد ،
کاش میآمد و از دور تماشا میکرد
سخت دلتنگ شدم ، خانهی صیاد خراب !
کاش روزی قفسم جانب صحرا میکرد
این همان وادی عشق است که هر لحظه ، فلک
بهر مجنون ستمی تازه مهیا میکرد !
خویشتن را به سوی کوی شهادت میدید
عصمت آن روز که وصل تو تمنا میکرد ...
امروز که سرمستم از آهنگ صدایت
بگذار بخوانم غزلی تازه برایت
بگذار بگویم کمی از نرگس چشمت
از شعله پنهانی گیسوی رهایت
بگذار بگویم که نگاه تو مرا کشت
بشمار مرا جزو یکی از شهدایت
چون حادثه میماند، حضور تو شب پیش
ای کاش که تکثیر شود حادثههایت
دیروز صدای تو که از آینه برخاست
یک باره دلم ریخت، در آغوش صدایت
امروز من و این غزل و این تن تبدار
آماده ی مرگیم ... بمیریم برایت؟!
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
از تل دوید مرثیه قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد
از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد
این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد
بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضه ربودن معجر شروع کرد
برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد
لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد
هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد
تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد
غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:
ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد
یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد
- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد
این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد
محسن ناصحی
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله🏴
اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام
فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام
ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام
بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام
"دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست"
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!
قبل از سلام جام تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام
#علیرضا_قزوه
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
قصۀ کربوبلا را دختری تغییر داد
کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
دختر اِنّا فَتَحنا اشک میریزد ولی
گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه
بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند
او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه
تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید
با سرِ بابا سخن میگفت، اما با نگاه
آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه
بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر
پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه...
#سیدحمیدرضا_برقعی
تقصیر من است اینکه، دیر می آیی
هر گاه شدم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم سه شنبه هم می آیی
#صاحب_الزمان ادرکنی