eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀حسن ختـــــــام امشب🍀🍀 خسته ام قدری نگاهم کن حسین با نگاهت روبه راهـم کن حسیــن ای همـــه پــاکی، به فریادم برس جان زهــــرا بی گناهم کن حسین با میِ عشقت خـرابــم کن حسین لحظه ای نوکر خطابم کن حسین روز محشر بین جمـــع عاشقــان راه اگر دارد حســـابم کن حسین تــا ابــد عبد و عبیدم کن حسین پیش زهرا رو سفیدم کن حسین دوست دارم با شهادت جان دهم در ره عشقت شهیدم کن حسیـن
حسن‌ختام زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است روضه خوان از خبر آینه، حیران شده است روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند گویی از آخر این روضه پشیمان شده است روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند ماه از حادثۀ کوفه، هراسان شده است مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست فهم این روضه برای همه آسان شده است چند سال است که درگیر همین بیدلی ام "آتش و آب بهم دست و گریبان شده است" شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است
شک ندارم بی کسی از درد هجران بهتر است خشکسالی گاهی از سیلاب و باران بهتر است رنگ و رویت می پرد در گوشه ای از خاطرات با صلابت ارگ بم باشی و ویران بهتر است بارها هی گفته شد هرگز کسی باور نکرد معرفت از خال لب، موی پریشان بهتر است ” باز باران! بی ترانه! ” روح و جان را می خورد همت و تصمیم کبرایِ دبستان بهتر است گاه باید از نگاه دیگران افتاد و رفت رفتن از ماندن میان نارفیقان بهتر است سخت باشد در زمستان باغبانَت ول کند حین گندیدن بفهمی خاک گلدان بهتر است لحظه ای باید بایستیم و کمی باور کنیم نقطه ی آغاز ما از خط پایان بهتر است مادرم می گفت من آدم به دورم، راست بود دوست دارم شهر را اما بیابان بهتر است ” خنده بر هر درد بی درمان ” … ولش کن بی خیال درد دارد خنده هایم چشم گریان بهتر است
@shervamusiqiirani-4 - تصنیف : بی شکیب.mp3
4.69M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 از غم بگو از شور و شادی بی نصیبم بی آشیانم بی شکیبم ای آشنا با این دل بی آشنایم ای با خبر از قصه ها از غصه هایم پایان ندارد سوز و گدازم تا بر سر نازم سیارم در نیازم آن دم که شد درد و ستم هم خانه من گل های باغ عاشق گردد گل زرد از غم بگو از شور و شادی بی نصیبم تا بر سر نازم سیارم در نیازم آن دم که شد درد و ستم هم خانه من گل های باغ عاشق گردد گل زرد از غم بگو از شور و شادی بی نصیبم
‌‌‌‌‌ این چه حرفیست که در عالم بالاست "بهشت" هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت... دوزخ از تیرگی بخت درون "من و توست" دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت.. 🌹🌹🌹
کجاست؟ آن گُل سرسبد عالم ایجاد کجاست؟ یوسف فاطمه با حُسن خداداد کجاست؟ دیده ها در ره آن مصلح کل مانده براه آنکه برپای کند محکمه ی داد کجاست قاف تا قاف جهان منتظر مقدم اوست تک سواری که جهان را کند آباد کجاست مهر تابنده که خورشید درخشان فلک نور از و کسب کند در همه ابعاد کجاست مکتب دادگری آنکه نماید بنیان برکند ریشه ی الحاد ز بنیاد کجاست کشتی اهل ولا در یم طوفان بلاست ناخدائی که زموجش کند آزاد کجاست آنکه آید به هوای طلبش صبح و مسا از دل منتظران ناله و فریاد کجاست مرغ باغ ملکوت و گُهر بحر وجود اهل دل تا شود از مقدم او شاد کجاست صاحب عصر و زمان منتقم آل رسول تا که جاوید کند سیره ی اجداد کجاست حق مظلوم ز بیدادگران برگیرد بر ستمدیده کند رحمت و امداد کجاست بهدف تا برسد تیر دعا باید گفت یارب آن ریشه کن ریشه¬ی بیداد کجاست؟ (آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست) آنکه یکدم نرود خاطرش از یاد کجاست صبر کن صبر «مقدم» که ظفر می آید آن سفر کرده بزودی ز سفر می آیــد
گذر کوی گذر کردم سر کویت سر شبها ته شبها: ندانم تا کجاه خواهدرسد این رفت و آمدها: گهی باشعر حرف دل زده گاهی به آوازی: خیالم بوده هرگز در سکوتم نیست مطلبها: فراوان شکوه در دل هست گویم در حضورتو: ولاکن شوق دیدارت زده مهری سر لبها: به نیمه شب فراغت کرده مشق گفتن ومعنی: زبان خوشتر نبودش گفتن یارب ویاربها: چنان کزحال و قال تشنگان از شربت وصلت: مثال مرغ بنشسته به بام شام مقصدها: به شوق حسن رویت تازه فهمیدم: زنند زانو به پایت ماه و مه باکل کوکبها: کنار گوش خود از خاک راه رفته بشنیدم: کزین گوهر شناسان میرسد فریاد یا ربها: نشین افخم سر کوی مراد و چشم دل وا کن: که اندر انتهای شب خریدارند هم دمها:
دمے انصاف ڪن جانا، تو غوغا ڪرده‌اے یا من؟ تو خود را بهرِ این هجران، مهیّا ڪرده‌اے یا من؟ بگو آیا تو با حسرت، ز چشمے مملو از نفرت نگاهے با محبت را، تمنّا ڪرده‌اے یا من؟ تو بازے ڪرده‌اے گاهے، و من بازیچه‌ات بودم ولیڪن نقش عاشق را، تو ایفا ڪرده‌اے یا من؟ شدم تا غرق آغوشت، مرا از خود جدا ڪردی بگو احساس قلبت را، تو حاشا ڪرده‌اے یا من؟ عزیزم خود قضاوت ڪن، مگر من با تو بد ڪردم؟ بگو این ظلم بے حد را، تو امضا ڪرده‌اے یا من؟ ❤️💐
تیشه زد بر جان شالیزار، طوفانی مهیب شد ملول از هر نسیمی، این چه فرجامی‌ست باز؟؟! ☺️
خنجرازبیگانه خوردن سخت ودرمان سخت‌تر نیشخند دوستــان امــا دوچندان سخت‌تر خنده‌هایم خنده‌ی غم،‌ اشک‌هایم اشک شوق خنده‌های آشکار از اشک پنهان سخت‌تر چید بالم را و درهای قفس را باز کرد روز آزادی‌ست از شب‌های زندان سخت‌تر صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت: هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سخت‌تر مرگ آزادی‌ست وقتی بال و پر داری، کنون زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت‌تر.....
حال و روزم را بیا آقا ببین بهتر نشد این گدایِ بی‌وفا هم واقعاً نوکر نشد آخرشم اون چیزی که میخواستی نشدم آقا ... درد و غم‌هایم زیاد و این دلم آلوده است معصیت عادت شد و از من جدا آخر نشد از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد توبه‌ها کردم ولی توبه شکستم بعدِ از آن این چنین بودم که دردِ من دوا دیگر نشد با چه رویی حاجتم را بر زبان جاری کنم من‌که دیدم غربتت اما دلم مضطر نشد نوکر .. امیدش اربابِ ‌‌... امیدش اربابِ 😭 التماس دعای فرج وعاقبت بخیری
چه نیازی به سر شانه‌ی مردم دارم؟ وقتی که سرم هست به دیوار اباعبدالله...
گریه‌هایم در مسیرِ عشق یادم داده‌اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ...
وقتی درختی از تبر لرزیده باشد دیگر وجود هیچ طوفانی مهم نیست وقتی دلی رنجیده باشد از عزیزش آباد بودن یا که ویرانی مهم نیست من یک کویرم تشنه‌ی یک جرعه آبم یاری نباشد که فراوانی مهم نیست دنیا اگر در خاطرت ارزش ندارد پس اندکی سختی و آسانی مهم نیست "هرکس ‌که ‌با‌ ایمان ‌به‌ راهی ‌رفته‌ باشد دیگر برایش ‌هیچ ‌تاوانی ‌مهم ‌نیست" ☺️
❏السلآمُ‌علۍٰسآکِـن‌ڪربلآ❏ وَدِلَم‌ـچِشمـیِ‌رآمۍـخٰواهَدکِہ •تاربِبینَدحَرم‌را،میٰان‌سِیل‌اَشک...! ودِلَم‌این‌چِنین‌چِشمـیِ‌رامۍخٰواهَد...
من همان عشقم که در فرهاد بود او نمی‌دانست و خود را می‌ستود! "من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را عشـق شیـرین می‌کند انـــدوه را در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را سوختـم مجنـون خـام اندیش را می‌ گِرستـم در دلش با درد دوست او گمان می‌کرد اشک چشم اوست
هرچند با عاشق شدن مشکل ندارم یک مشکل اما هست ... دیگر دل ندارم! (شاعر دل خسته☺️)
تو وفا با دگران کن که منِ سوخته‌دل زنده از بهرِ همینم که جفای تو کِشم
نه دل‌آزرده، نه دلتنگ، نه دل‌سوخته‌ام یعنی از عمرِ گران هیچ نیندوخته‌ام! پاسخ ساده‌ی من سخت‌تر از پرسش توست عشق، درسی‌ست که من نیز نیاموخته‌ام روسیاهِ محکِ عشق شدن نزدیک است سکه‌ی قلب ، زیانی‌ست که نفروخته‌ام برکه‌ای گفت به خود : "ماه به من خیره شده‌ست" ماه خندید که: "من چشم به خود دوخته‌ام" شده‌ام ابر که با گریه فروبنشانم آتش صاعقه‌ای را که خود افروخته‌ام
نازم به تو اے عشق برایم ڪه دوایی در باغِ دلِ خشک به رنگِ ڪهربایی از برقِ نگاهت ڪه به دل شعله دوانید پروانه شدم بر سرِ هر گُل چه صفایی این چرخ فلک پاے مرا بست به زنجیر مجنون صفت و زار به اُمیدِ وفایی مهمانِ عزیزے ڪه شدے خانه ے قلبم این شیوه پسندیده شد از لطفِ خدایی.. 🍃🌸🍃
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ این چه حرفیست که در عالم بالاست "بهشت" هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت... دوزخ از تیرگی بخت درون "من و توست" دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت.. 📿 °•♡°•
دیشب به نمازم ، رخ زیبای تو دیدم ... ماندم به قنوت و به تشهد نرسیدم ...
یار اگر بیگانه از اغیار باشد خوشتر است گل خوشست اما اگر بی خار باشد خوشتر است من اگر باشم به بزم یار خوش باشد، ولی غیر اگر بیرون ز بزم یار باشد خوشتر است گر چه از لطف کم دلبر دل عاشق خوشست گر به عاشق لطف او بسیار باشد خوشتر است نیست چون چشم و چراغ من به پیش چشم من گر به چشمم روز چون شب تار باشد خوشتر است دیدن دلدار خوش باشد به خواب و این شرف گر نصیب دیدهٔ بیدار باشد خوشتر است با خیال یار خفتن در لحد خوش دولتی است ور به محشر وعدهٔ دیدار باشد خوشتر است گر چه حرف عشق در خلوت خوشست اما رفیق این سخن گر بر سر بازار باشد خوشتر است..
بازهم شب شد و شعری لب میدان گفتم حسرت داشتنت را به خیابان گفتم خسته از درد خماری به تو اندیشیدم مست شد چشم من از عکس تو هذیان گفتم مست بودم که به یاد تو دولیوان چایی ریختم باتو چقدر از لب ایوان گفتم چایی ام سرد شد و از دهن افتادولی گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم چه شبی بود من مست و خیالت درهم داغ بودم کمی از حسرت باران گفتم
‌ یاری کن ای نفس که درین گوشه‌ی قفس بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس تنگ غروب و هول بیابان و راه دور نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس خونابه گشت دیده‌ی کارون و زنده رود ای پیک آشنا برس از ساحل ارس صبر پیمبرانه‌ام آخر تمام شد ای آیت امید به فریاد من برس از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف می خواره را دریغ بود خدمت عسس جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز رفتیم و همچنان نگران تو بازپس ما را هوای چشمه‌ی خورشید در سر است سهل است سایه گر برود سر در این هوس ╔❀✿❀✿❀✿❀✿❀╗ ╚❀✿❀✿❀✿❀✿❀╝