گر عقل؛
پشت حرف دل «اما» نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت!
از خیرِ هست و نیستِ دنیا
به شوق دوست
میشد گذشت؛
وسوسه اما نمیگذاشت...
👤فاضل نظری
•♡•
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
#فاضل_نظری
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
#فاضل_نظری
دل صد پاره ما را نگاهی جمع میسازد
که از یک رشته بتوان بخیه زد چندین جراحت را
#صائب_تبریزی
گفتی چه شود گر بشود فاصله ها کم
دیدی که شد اما نشد آخر گله ها کم
بین تو و من رغبت دیدار نماندهست
هم فاصله ها کم شده هم حوصله ها کم
از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست
آیند به این گردنه ها قافله ها کم
هر چند که از شهر خودم کوچ نکردم
در بی وطنی نیستم از چلچله ها کم
از عشق همین بس که معمای شگفتیست
ای عقل بگو با من از این مسئلهها کم
فاضل نظری
بهجز وصالِ تـو هیچ از خـدا نخواستهایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو...
#فروغی_بسطامی
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده!
#حامدعسگری
♥شمع داني که دم مرگ به پروانه چه گفت؟... گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد... گفت طولي نکشد تو نيز خاموش شوي...
شده آیا دلت از حرف کسی خون باشد
عشق در خاطره ات مرده و مدفون باشد
خشکی روی لبت در پی باران برود
مثل اهواز دلت تشنه ی کارون باشد
اشک هایت به خروشانی جیحون برسد
دل دیوانه ی تو خسته و محزون باشد
سال ها در تب دیدار بسوزی اما
شهر معشوقه ی تو در تب طاعون باشد
تو دلت عاشق اسلام شود اما او
بت پرستی کند و پیرو آمون باشد..
من آن شعری دگرهستم،که عشق رادربغل دارم
یتیمی دلشکسته من،ولی برلب غزل دارم
تو را من یار شیرینم،شبیه شعر میدانم
روایت میکنم باشعر،که باخودمن جدل دارم
امان از روی چون ماهت،که بسته دل به دامانت
ازآن کندوی لبهایت،هزاران جام.عسل دارم
من آن شبگرد تنهایم،که باتو همنشین هستم
به دل اندوه بی پایان،به لب اما غزل دارم