مهربانی را زچشمانت بگیری مرده ام
مثل انگشترب انگشتان قلبم خفته ای
ترس ازدست دادنت آتش ب خرمن میزند
با نم وباران اشک چشمان من را شسته ای
#محسن_رشیدی
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کردهام فصل خزانش را...
#علی_سلیمانی
°•🌸|°•
او را برنگ و بوی نگویم نظیر نیست
گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست
روی نکو به طینت ساقی نمی رسد
گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
#رهی_معیری
آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده ست
عشق یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد ❣
#فاضل_نظری
مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
#فاضل_نظری
سـمــــ✨somayeh✨ـــیه:
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
#هوشنگ_ابتهاج
رها کنی برود از دلت جدا باشد؛
به آن که دوستتَرش داشته، به آن برسد...
#نجمه_زارع
#حسینجان
در ساغر تو چیست که با جرعهٔ نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
#هوشنگ_ابتهاج
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن
ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را...!
#غلام_عباس_سعیدی
بعد از عبور فاصله ها را شناختم
« بی » را شناختم من و « با » را شناختم
جغرافیای شهر تو چندان شگفت نیست
این بام این دو گانه هوا را شناختم
آخر اگرچه دیر ولی زیرکانه تر
فرق میان ما و شما را شناختم
گفتی:« عبث مکوش که یک دست بی صداست»
من در سکوت نیز صدا را شناختم
خود را شناختم من و شادا که عاقبت
این سخت جان آبله پا را شناختم
#محمدعلی_بهمنی