eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چيست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم فرشچيان دور خودش می‌چرخد لاادری
مهربانی را زچشمانت بگیری مرده ام مثل انگشترب انگشتان قلبم خفته ای ترس ازدست دادنت آتش ب خرمن میزند با نم وباران اشک چشمان من را شسته ای
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را...
‌°•🌸|°• او را برنگ و بوی نگویم نظیر نیست گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست روی نکو به طینت ساقی نمی رسد گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده ست عشق یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد ❣
مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
سـمــــ✨somayeh✨ـــیه: در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
رها کنی برود از دلت جدا باشد؛ به آن که دوست‌تَرش داشته، به آن برسد...
در ساغر تو چیست که با جرعهٔ نخست هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی
به چشمان پلنگت میکشد دست به شوق شوخ و شنگت میکشد دست حسود بالشت هستم که تا صبح به موهای قشنگت میکشد دست 😍😍
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را...!
بعد از عبور فاصله ها را شناختم « بی » را شناختم من و « با » را شناختم جغرافیای شهر تو چندان شگفت نیست این بام این دو گانه هوا را شناختم آخر اگرچه دیر ولی زیرکانه تر فرق میان ما و شما را شناختم گفتی:« عبث مکوش که یک دست بی صداست» من در سکوت نیز صدا را شناختم خود را شناختم من و شادا که عاقبت این سخت جان آبله پا را شناختم