در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
#فاضل_نظری 🌱
بگذریم از من و تو جانِ من از ما چه خبر؟
از شبی که نرسیده است به فردا چه خبر؟
از غروبی که نگاهم به نگاهت افتاد
از دل انگیزیِ آن خیره شدن ها چه خبر؟
از همان سایه ی مشکوک که شاید من بود
از شب و پنجره ی رو به تماشا چه
خبر؟
از نشستن به هوائی که کسی می آید
از غم انگیزترین لذت دنیا چه خبر؟
چند وقتی ست که من هم به تو می اندیشم
بی خیال من و تو جان من از ما چه خبر؟
#فرهاد_حامد
✨
چو ذره ، مهر تو از خاک برگرفت مرا
همین بود شرفم ور نه من همان خاکم...
#اهلی_شیرازی
تا زَمانی که دِلَم با دِلِ تو دَر جَنگ است
سینه ام تَنگ دِلَم تَنگ جَهانَم تَنـگ است
#سید_محمد_حسن_بحرینی
میشَوی از رَفتَنَت روزی پَشیمان مُنتَها
موقِعِ بَرگَشتَنَت دیگَر مَن آن مَن نیستَم
#عرفان_دهقانی
مطمئنی که بجز عشق نمیخواهی تو
پس چرا دلبر من علت هر آهی تو
شایدم شیوهٔ دلبر شدنت اینگونه است
در شبانگاه سیاهم چِقَدر ماهی تو
#سید_طباطبایی
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی!
نمی بینم تو را ابری ست در چشم تَرم یعنی
سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم
فقط یکریز می گردد جهان دورِ سرم یعنی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستی ام نابود شد، بال و پرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟
اگر ده سال بر می گشتم از امروز می دیدی
که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی
تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند به جا؛ خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم
اگر منظورت این ها بود، خوبم... بهترم یعنی!
#مهدی_فرجی
『♥️』
تو دريايى و من یک
كشتى بى رونق كهنه
كه هى بازيچه ميگيرى
غرورم ، بادبانم را...
#سید_تقی_سیدی
『♥️』
دلم برایت تنگ شده
اما خاطره ی لبخند های زیبایت
دل تنگی ام را به دست فراموشی می سپارد...
#سونا_محمدی
گفت او را چیست ای شیدای من؟
در جـوابـش گـفت ای لـیلای مـن
کاسه ی آب است اما آب نیست
باده ی ناب است اما ناب نیست
#مولانا
هر دم دل خستهام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
از دیده به خون نبشتهام قصهٔ خویش
میبیند و هیچ بر نمیخواند یار....
#مولانا