eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بی‌دل کرد و بی‌دلدار نتوانست کرد جان چو با عشق آشنا شد از خرد بیگانه گشت همدمی زین بیش با اغیار نتوانست کرد
﷽ ای دل! برای آن که نگیری چه می‌کنی؟ با روزگار دوری و دیری چه می‌کنی؟ بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟ با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من؛ جز این که بمیری چه می‌کنی؟ ای عشق! ای قدیم‌ترین زخم روزگار! در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟ دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود؟ دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی؟
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است!
مضمون که باشد ، عشق بی‌معنا نمی‌ماند عاشق شبیه شاعران تنها نمی‌ماند در وادی امّید ، یک جمله‌ست حرف‌ ما : مضمون نباشد زندگی زیبا نمی‌ماند آری شقایق هست ؛ شور عاشقی زنده‌ست هر کس شقایق را ندید اینجا نمی‌ماند عاشق شدن هم رنج‌های بی‌امان دارد شاعر توانا نیست ؛ در صحرا نمی‌ماند عاشق شده شاعر وَ یا شاعر شده عاشق دیوانه در دنیا و مافیها نمی‌ماند رفتن چه آسان است از دنیای بی‌احساس مضمون احساسم در این دنیا نمی‌ماند عاشق شدن سخت است - شاعر هم اگر باشی - عاشق شبیه شاعران تنها نمی‌ماند ...
. 🌹بیا عاشقی را رعایت کنیم چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟ بیایید از عشق صحبت کنیم تمام عبادات ما عادت است به بی‌عادتی کاش عادت کنیم چه اشکال دارد پس از هر نماز دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟ به هنگام نیّت برای نماز به آلاله‌ها قصد قربت کنیم چه اشکال دارد که در هر قنوت دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟ چه اشکال دارد در آیینه‌ها جمال خدا را زیارت کنیم؟ مگر موج دریا ز دریا جداست؟ چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟ پراکندگی حاصل کثرت است بیایید تمرین وحدت کنیم «وجود» تو چون عین «ماهیت» است چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟ اگر عشقْ خود علت اصلی است چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟ بیا جیب احساس و اندیشه را پر از نُقل مهر و محبت کنیم پُر از «گلشن راز»، از «عقل سرخ» پُر از «کیمیای سعادت» کنیم بیایید تا عینِ «عینُ‌القضات» میان دل و دین قضاوت کنیم اگر سنت اوست نوآوری نگاهی هم از نو به سنت کنیم مگو کهنه شد رسم عهد الست بیایید تجدید بیعت کنیم برادر چه شد رسم اخوانیه؟ بیا یاد عهد اخوت کنیم بگو قافیه سست یا نادرست همین بس که ما ساده صحبت کنیم خدایا، دلی آفتابی بده که از باغ گل‌ها حمایت کنیم رعایت کن آن عاشقی را که گفت: بیا عاشقی را رعایت کنیم 🍃
ﺭﻭﺯے ﮐـہ ﻋـﺎشـقے ﺩﻟـﺪﺍﺩگے ﺍﺳـﺖ ﺁﻥ ﺯﻣـاﻥ، ﻫـﺮﺩﻝ ﻓﻘـﻂ ﯾﮑﺒـﺎﺭ مےشــوﺩ ....
دنیا قشنگ می شد اگر دل قرار داشت آغاز سالِ باور مردم بهار داشت پایان تلخ کامی و غم های بی امان یک جمعه حین نم نم باران قرار داشت اصلا بهشت می شد اگر سینه هایمان هر ابتلا و دغدغه جز "انتظار" داشت عطر شکوفه نیست، از این باغ در کما هرگز نمی شود ثمری، انتظار داشت باید برای دیدن خورشید بی غروب یک شهر دلشکسته سراسر دچار داشت مثل همیشه در تب نوروز مانده ایم ای کاش یک نفر خبری از نگار داشت...
خاطرت باشد كسى را خواستى مجنون كنی زخم قدرى بر دلش بگذار، مرهم بيشتر
"وقتی که دلت از دل ما فاصله دارد" "هر روز ، دلم لرزش صد زلزله دارد" ای کاش خبر داشتی از حال خرابم در جان من هر شب غم تو غلغله دارد گویند همه بر من بیچاره به طعنه این عاشق مجنون چقدر حوصله دارد جنگ است میان من و دل لحظه به لحظه بس محنت و رنج و الم این غائله دارد افسوس فِراق تو شکسته پر و بالم تاب سفرم نیست که آن چلچله دارد می سوزم و میسازم از این داغ جدایی تا نشنوی از کس دلم از گله دارد
بعيد نيست كه با برق خودكشى بكند كسى كه كوچه ى معشوقه اش چراغانى است ...
این سیب‌های سرخ برای نچیدن است دل‌بستنم مقدمه‌ی دل‌بریدن است حتی کلاف کهنه‌ نخ هم نمی‌دهم بالای یوسفی که برای خریدن است زیباترین نبودی و من ماه خواندمت این است عشق، عشق بدی را ندیدن است! دنیا پر‌ از صداست، تو گاهی سکوت کن گاهی سکوت گام نخست شنیدن است بی دوست آسمان قفسی می‌شود وسیع ای دوست! عشق لذّت با هم پریدن است
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد ‌ ‌
مرا رها نمودی و بیا ببین که عاشقت سه بسته چیپس سرکه ای گرفته در ازای تو همش که غم و غصه و نمیشه 😕😕😕😕😁😁😁😁😁
﷽ ای دل! برای آن که نگیری چه می‌کنی؟ با روزگار دوری و دیری چه می‌کنی؟ بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟ با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من؛ جز این که بمیری چه می‌کنی؟ ای عشق! ای قدیم‌ترین زخم روزگار! در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟ دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود؟ دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی؟
من که می‌خوابم ولی امشب بیا در خواب من نق بزن،چیزی بگو با هر زبان مهتاب من لا اقل هنگام قهرت یک خبر از خود بده مثل ماهی میروی با خود ببر قلاب من هم نحیف و هم ضعیفم هم به شدت عاطفی لطف کن اذیت نکن این رشتهٔ اعصاب من
تا به کی یا تا کجا من دربدر دنبال تو هر زمانی نیستم بهتر شود احوال تو خوب میدانی که دیگر مرد حیران نیستم بغض امشب پای من این شعر خوبم مال تو هرچه میگویم برایت فرق هم دارد مگر گل لگد کردن همانا عشق هم تمثال تو
" چشم من خیس و هوای تو به دل افتاده " شعر من در طَلَبَت حال کِسِل افتاده دل پشیمان شده از فاصله‌ی طولانی مثل کشتی غزلم باز به گل افتاده آنقدر بی تو خرابم که نگو! بی انصاف خاطراتت سرِ بازار خِجل افتاده آمدی زخم زدی ، با نِگَهَت آشفتم عشق ! آری دِلِ بیمار زِ سِل افتاده (هانیل)
ای زندگی بردار دست از امتحانم چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمین‌گیر از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم کوتاهی عمر گل از بالانشینی ست اکنون که می بینند خوارم، در امانم دلبسته افلام و پابسته خاک فواره‌ای بین زمین و آسمانم آن روز اگر خود بال خود را میشکستم اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم؟! قفل قفس باز و قناری ها هراسان دل کندن آسان نیست! آیا می توانم ؟!
یادم آمد گفته بودی مثل عاشقی من به جرم جعل عنوان از تو شاکی ام هنوز
خاطرت باشد كسى را خواستى مجنون كنی زخم قدرى بر دلش بگذار، مرهم بيشتر
گیسوانم موجِ موج و شانه هایت سنگِ سنگ موج را آغوشِ سنگ آرام میسازد ، بمان 🌱
ﺭﻭﺯے ﮐـہ ﻋـﺎشـقے ﺩﻟـﺪﺍﺩگے ﺍﺳـﺖ ﺁﻥ ﺯﻣـاﻥ، ﻫـﺮﺩﻝ ﻓﻘـﻂ ﯾﮑﺒـﺎﺭ مےشــوﺩ ....
من که مُردم دیشب از درد فراق ، آیا تو هم؟! چشم بر در تا ز من گیری سراغ ، آیا تو هم؟! من که چون پروانه از هجر تو زیبا سوختم... منتظر در کوچه با نور چراغ ، آیا تو هم...؟! بی تو باشد چون جهنم زندگی پر از عذاب با تو اما چون بهشت و کوچه باغ ، آیا تو هم؟! 🌱
این سیب‌های سرخ برای نچیدن است دل‌بستنم مقدمه‌ی دل‌بریدن است حتی کلاف کهنه‌ نخ هم نمی‌دهم بالای یوسفی که برای خریدن است زیباترین نبودی و من ماه خواندمت این است عشق، عشق بدی را ندیدن است! دنیا پر‌ از صداست، تو گاهی سکوت کن گاهی سکوت گام نخست شنیدن است بی دوست آسمان قفسی می‌شود وسیع ای دوست! عشق لذّت با هم پریدن است
همه منهای تو تلخ‌اند، به اندازه‌ی چای بده آن خنده‌ی چون قند، که میدانی را!
﷽ ای دل! برای آن که نگیری چه می‌کنی؟ با روزگار دوری و دیری چه می‌کنی؟ بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟ با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من؛ جز این که بمیری چه می‌کنی؟ ای عشق! ای قدیم‌ترین زخم روزگار! در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟ دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود؟ دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی؟
‌ غمِ مجنون و تبِ لیلی و شورِ فرهاد هر چه اینها سرشان آمده یکجا دارم ..
من اهل غزل هستم اما به حکایت نه میخوانم و می‌سوزم با قصد شکایت نه هم ناله زنم هر دم هم گریه کنم هرشب اما بخدا هرگز تا روز قیامت نه این شیوهٔ دل باشد هی رفتن و هی مردن در کوی بلا جویان حرفی ز ندامت نه
تو شرط یاری و رسم وفاداری نمی‌دانی همین دل می‌توانی برد، دلداری نمی‌دانی..
لذت مرگ نگاهي ست به پايين کردن بين روح و بدن ات فاصله تعيين کردن نقشه مي ريخت مرا از تو جدا سازد «شک» نتوانست، بنا کرد يه توهين کردن زير بار غم تو داشت کسي له مي شد عشق بين همه برخاست به تحسين کردن آن قدر اشک به مظلوميتم ريخته ام که نمانده است توانايي نفرين کردن «باوفا» خواندمت از عمد که تغيير کني گاه در عشق نياز است به تلقين کردن «زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماست» خط مزن نقش مرا موقع تمرين کردن!   وزش باد شديد است و نخم محکم نيست! اشتباه است مرا دورتر از اين کردن