eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در دل ویرانی آخرین دلخوشیم چشم ویرانگر توست خسته از جنگیدن آخرین فرصت صلح عشق عصیانگر توست کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز نوبت بازی دنیا نشود
زشت است که شاعر وسطِ خواندن یک شعر با آمدن واژه ی "برگرد" بگرید.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ بِاَجْمَلِهِ وَکُلُّ جَمالِکَ جَمیلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِجَمالِکَ کُلِّهِ باید هر جور شده من دگر آدم بشوم فرصت بنده شدن در "رمضان" بیشتر است کِی صدایش بزنم آبرویم در خطر است سحر ماه مبارک که زمان بیشتر است
روزِ ماهِ رمضان ، زُلف مَيَفشان كه فَقيه بِخورد روزه‌ی خود را ، به گُمانَش كه شَب است...
تو را به فضل تو میخوانم و امیدم هست اگر به قدرِ تمام جهان خطاکارم
شعر را در روز نتوان آنچنان زیبا سرود! شاعران شب ها قلم هاشان قیامت می کند ...
رویای قدم با تو زدن می‌بینند هر بار که خواب می‌رود پاهایم
اول صبح من از لحظه‌ے بیدارے توست ماه ‌و خورشید من‌ اے بانوی اشعار سلام
به گیتی به از راستی پیشه نیست ز کژی بتر هیچ اندیشه نیست سخن گفتن کژ ز بیچارگیست به بیچارگان بر بباید گریست
دلتنگِ یک دردِ دلم ، یک حرفِ ساده چیزی که پایانَش ، پَشیمانی نَباشَد..
رفته ام پیوند اعضا فُرم هم پر کرده ام کل اعضایم برای خلق،قلبم مال توست
خسته هستم از ولی اما خسته از چرا اگر شاید مثل یک لباس تنگ است و عاشقی به من نمی آید
🍃 از ابن سیرین شاکی ام با این کتابش تعبیر خوابم نیست درتعبیر خوابش تاج سری از قالب یخ بود معشوق از اعتبار انداخت من را انقلابش کابوس میبینم که بر دار ملامت پیچیده موهایش مرا درپیچ وتابش بر لب فقط یکبار حس کردم لبش را هرشب خمارم میکند یاد شرابش تاوان عاشق پیشگی را دیر فهمید دل این غزل آباد وقتی شد خرابش پرسید خوبی خواستم آری بگویم چشمم دهان واکرد و اشکم شد جوابش گفتند هر گل خار هم دارد چراپس از عشق تنها شد نصیب من عذابش بین بد وبدتر اسیرم چند وقتیست در آب مرداب است بهتر از سرابش شاعر غریب است و پی شعرند مردم از گل چه میخواهند مردم جز گلابش 🍁🍃
با آنکه نیاوردی،یکبار زِ ما یاد ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟
‌تو با آنکه سرم را سفت چسباندی به آغوشت ولی من باااز از آغوش تو سر در نیاوردم...
غنچه‌ای لب‌بسته‌ام، برچیده‌ دامان در بغل دور از آسیبِ خزان دارم گلستان در بغل از دورنگی‌های مردم خسته‌ام، حق با تو بود باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل هیچ‌کس باور ندارد عشق را‌؛ تکلیف چیست؟ باید از این کفر بگریزیم، ایمان‌دربغل جز تو معنای سکوتم را نمی‌فهمد کسی در گلویم بغض بی‌تابی‌ست «توفان‌دربغل» می‌روی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع یکدگر را گرم می‌گیرند یاران در بغل...
یک نقطه از جهنم در مرکز بهشت است وقتی که از لبانت آتش کشد شراره
عاقبت ختم به خیری هست که در ماه خدا روزه باشی... تشنه لب... در حرم امن رضا نانجیبی با خباثت بر تنت چاقو زند پر زنی از صحن جامع تا حریم کبریا
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (23احزاب) عبـــادت بـا عبــــادت فرق دارد عمل گویـاست نیــت فرق دارد دورکعت گـریه از فرط یقیـن با نمـاز شب به عـــادت فرق دارد وضوی خون،نماز عشق، دیدیم که آداب زیــــارت فــــرق دارد زبـــان روزه اشهــد را بخوانی در آن دنیـا حسـابت فرق دارد در آغــوش رضا، مـاه ضیافت لب تشنـه، شهــادت، فرق دارد
‏ڪَفتمش با غمِ هجران چہ ڪنم؟ ڪَفت بسوز ... ڪَفتمش چاره‌‌ے این سوز بڪَو؟ ڪَفت: بساز ...!!
با لبی تشنه و بی بسمل و چاقویی کُند ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست 🏴
کِشِشِ ساحِل اگَر هَست چِرا کوشِشِ موج؟ جَذبـهٔ دیـدَنِ تـو می‌کِـشَـد از هَـر طَـرَفَــم...
بالا گرفته‌ام سر خود را اگرچه عشق یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دست از غزل بردار واکن دست ها را آغوش تو زیباترین شعر جهان است
بگو چرا بنویسم؟ به دفتری که‌ ندارم هنوز هم غزل از حال بهتری که ندارم دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم هزار نامه به پای کبوتری که ندارم؟ به رغم آنکه نبودی، همیشه پای تو ماندم که سخت مؤمنم اما به باوری که ندارم! اگرچه بافتنی نیست راهِ تا تو رسیدن به‌جز خیال ولی راه دیگری که ندارم شبیه ابر بهاری، دلم عجیب گرفته کجاست شانه‌ی امنِ برادری که ندارم؟!