eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شرم میگفت نگاهت نکنم، گفتم چشم عشق میخواست ببیند نظری، دعوا شد!
دختر همسایه ، یاد جرزنی هایت به خیر این منم تک ‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟؟
جان ميدهم از حسرتِ ديدار تو چون صبح باشد كه چو خورشيد درخشان به در آيى
🌱🖇 تشنه‌ی یک لحظه دیدار توام، حال مرا روزه‌داری لحظه‌ی افطار می‌فهمد فقط
خواستم در خانه ات پيدا شوم ، امانشد خواستم تا با دلت تنها شوم ، امانشد خواستم با تو بميرم در مسیر عاشقی همسفر تا آ خر دنیا شوم ، امانشد خواستم با تو بگویم از غم پنهانی ام باز هم در گوش دل نجوا شوم ، امانشد خواستم تا در کنار ساحل دریای عشق عاشقانه گوهر دریا شوم ، امانشد خواستم لایق شوم ،با تو بمانم هرنفس یک بغل احساس را شیدا شوم ، امانشد گشته ام دیوانه چون مجنون به دنبالت کنون خواستم در عشق تو لیلا شوم ، امانشد ساده از چشمم گذشتی وامق رعنای من خواستم در چشم تو عذرا شوم ، امانشد با تو پیمانی به دل دارم در اوج عاشقی خواستم با عشق تو رسوا شوم ، امانشد
من در جوابِ،عشــق آیا اتفاقی ست؟ حرفی به غیر از "اے دل غافل " ندارم...
خشکید لبانم ز لبت کام نخواست پرسیده نگاهت که چرا وام نخواست تاپاسخِ مستقیم گرفتی شده ای غافل که نه انگار دلم دام نخواست پیاده رَوی آن ره ناظر به جدایی یادت نرود پای تو هم گام نخواست با آتش قهرت بدنم پخته سراپا جانم چه بگویم دگری خام نخواست بداهه
هر قدر که از عشق پریشان شده باشیم ننگ است اگر از تو پشیمان شده باشیم از جان و دل خویش گذشتیم به شوقت تا مایه ی تحسین رقیبان شده باشیم اعجاز تو این است که با این همه آیه با کفر نگاه تو مسلمان شده باشیم چون سایه به دنبال تو هستیم شب و روز هر چند که از چشم تو پنهان شده باشیم یک عمر شکستیم ولی یاد نداریم یک لحظه هم از عشق گریزان شده باشیم ما خانه خراب غم عشقیم در این خاک خاکی تر از آنیم که ویران شده باشیم ای کاش که ای دوست ! بمیریم و نبینیم بر خوان کسی غیر تو مهمان شده باشیم محمدحسن جمشیدی
‍ بامن مداراکن که عشقم جان بگیرد در سایه ات قلبم سر و سامان بگیرد چشم مرا مهمان خود کن گاهگاهی تا با نگاهی در دلم طوفان بگیرد محکم درآغوشم بکش گویی قرارست یک لحظه ی دیگرجهان پایان بگیرد گاهی برای لحظه های بی قراری باید کمی عقل از دلت فرمان بگیرد شاید کنارِ هم برای خاطر عشق منطق بر احساساتمان آسان بگیرد
امسال نیز یکسره سهم شما بهار ما را در این زمانه چه کاریست با بهار از پشت شیشه های کدر مات مانده ام کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست آه آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق ....